آسمان تصوف پارسی (بخش اول عقاید )

بیانگر اصول و افعال اخلاقی دین{ باورشناسی و تصوف} واکنش و توضیح مسایل سیاسی، اقتصادی، زبانی، ادبی، فرهنگی، تاریخی.....

آسمان تصوف پارسی (بخش اول عقاید )

بیانگر اصول و افعال اخلاقی دین{ باورشناسی و تصوف} واکنش و توضیح مسایل سیاسی، اقتصادی، زبانی، ادبی، فرهنگی، تاریخی.....

عقایداهل سنت

مقدمه یی برعقاید اهل سنت: 

نگاهِ مختصربه پایه گذاری علم عقایداهل سنة والجماعة

  حسن بصری(رح) مهره ی بزرگِ تاریخ علم کلام

ظهورکلمه ی اشعری--- ماتریدی

   

بها وارزشهای تمدن اسلام، راز و رمزآن با گذشت هر صد سال با ظهور مجددان هر قرن برملا و آفتابی می گردد، بامدادیان اسلام علمی را بنام عقاید نمی شناختند،آنچه بنام ایمان در حدیث (الایمان ان تؤمن بالله وملائکته وبلقائه و رسوله وتؤمن بالغیب... راوی ابوهریره...بخاری 47 ) از آن یاد شده، همان علم عقایدی است که در قرون بعدی با تکیه به آیت وحدیث، به شیوه ی استدلال و برهان،تحت شرایط ، اوضاع و احوال ویژه یی بوجود آمد که دران زمان ایجادشده بود،ظهور علم عقاید اهلسنت با نامِ بزرگ مردی گره خورده گی دارد که ادبیات دینی ما آنرا بنام امام الدین حضرت امام حسن بصری(رض) می شناسد،در دوره ی قیادت سیدنا فاروق اعظم،مردی با همسرش،از ساکنان ولایت میسان عراق در جریان نبردهای رهایبخشِ صاحبان ایمان و باور،در جمع اسیران جنگی به مدینةالرسول انتقال یافت،در آنجاه موافق مقتضای همان زمان،یسار سهم زید بن ثابت شد وبانویش خیره خدمتگار اُم المومنین"ام سلمه"گردید بلاوقفه آزاد گشتند و مسلمان شدند، در سال 22 هجری کودکی دران خانواده بدنیا آمد که آنرا حسن نام نهادند،خیره مادر حسن به پاس  مهر و محبتی که از ام المومنین دیده بود، ساعت هایی از روز را دران منزل در خدمت ام سلمه  می گذراند و به کارهایی  خانه ی مبارک وی مصروف می گردید، حسن همسان هر کودک دیگر زمانی که از خواب بیدار می شد می گریست، ام المومنین (ام سلمه) ویرا در آغوش می گرفت و آرام می نمود گفته می شود که کودک، گاه گاهی شیر ام المومنین را نیز می مکید،بدین ترتیب او نسبتی هم به آل نبوت پیدانمود،مادرش خیره، حسن را بار بار به محضر صحابی های بزرگوار پیامبر می برد و از ایشان می طلبید که به فرزندش دعای نیک نمایند، چنانچه فاروق اعظم در حق او چنین دعا نمود:اللهم فقهه فی الدین و حببه الی الناس( الهی حسن را فقیه و دانشمند معارف اسلامی و محبوب مردمان بگردان) حسن به موازات رشد انکشاف جسمی سطح آگاهی اش را نیر ارتقاء می داد،قرآن را حفظ نمود،علم حدیث و بقیه معارف دینی را از ابن عباس، ابن عمر و ابی بکره عمر بن تغلب، جابر،سمره بن جندب، و عمران بن حصین آموخت، در مجلس وعظ حضرت ذی النورین اشتراک می نمود،دوران جوانی را او نه تنها در آموزش علوم دین گذراند بلکه در نبردهای دفاع از حریم اسلام در شرق دریای مدیترانه، پیروزیهایش بر رومیان اور ازبانزد عام و خاص ساخت،پس ازین پیروزی اورا در مرکز آنزمانی تمدن نو پای اسلام در بغداد طلبیدند،اینک در بغداد  در شهر بصره او در نبرد دیگری داخل می شود،که نیزه و کمان نمی خواهد،بلکه سلاح قرآن و معارف بی ساحل اسلام تیر و نیزه ی آنست، ازینرو مبارزات نظامی را کنار گذاشت، و تمام نیرو و توانشرا صرف پژوهش دانش اسلامی  نمود، درین راستا چنان موفق شد که وقتی مطلبی را از انس بن مالک صحابی معروف خادم پیامبر(ع) پرسیدند،گفت در باره ی این مسأله از حسن مولای ما سوال کنید،، زیرا هر چه ما شنیده ایم او نیز شنیده و ما چیز هایی را فراموش کرده ایم که او فراموش نکرده است،(چنین نظریات زیاد است اما جای کم) در سال 60 هجری زمانی که معاویه(رض)فرزندش یزیدرا می خواست ولیعهد  خود انتخاب نماید فتوای شعبی ،ابن سیرین و حسن بصری راطلبید، حسن آشکارا مخالفتش را بااین اقدام اعلان نمود،سالهای آخر عمر حسن بصری مقارن بود با گسترش افکار افراطی و تفریطی گروه های جبریه، قدریه، ظاهریه، باطنیه و ده ها اندیشه وتفکر گمراه کننده ی دیگر(در صورت ضرورت خواننده گان پندارهای این دسته ها تشریح می گردد) حسن بصری با درک از وضع پیش آمده کاری نمود که تا پایان نظام هستی تضمینی برای بقای مذهب وطریقه ی نخستینیان بوجود آمد، او بنیاد مذهب اهل سنت و جماعت را گذاشت،که درحلقه های درسی اش از عقل و نقل استفاده می نمود،حقانیت اسلام ناب محمدی رااز راهِ توضیح وتبین آیات و احادیث و استدلال های علمی اثبات می نمود، اباطیل غیر اسلامی تاب مقاومت در برابر براهین او نداشتند، معاندان راه راست،هر لحظه میدان را ترک می نمودند،این هنجارِ بحث وتحقیق را کلام و چنین متخصص را متکلم گفتند، به مذهبی که این اشخاص اتکاه داشتند، اهل سنت و جماعت نام گذاشتند، سنت در لغت به معنی راه و روش ودر اصطلاح محدثین هم معنای حدیث،یعنی گفتار ،کردار و تائیدات پیامبر(ص) واهل سنت به معنی جامعه ی سنتی و سنت گرا،در ارجاعِ معنی متشابهات به خدا،(مثل معنی آیه ی: الرحمن علی العرش استوی یعنی خدای رحمان بر عرش استیلا یافته است) اهل سنت مطابق توضیح حسن بصری آنانی اند که نصوص و احادیث راتوجیه وتاویلهای انحرافی ننمایند( مانند تاویلهای خلیفه ی مصری..) وجماعت عبارت از قبول رای عمومی مسلمانان که اجماع نامیده می شود،حسن بصری ضمن رد گروه های اربعه ی فوق نظریات مرجئه وازارقه ی خوارج رارد کرد که می گفتند:مرتکب گناهِ کبیره بر اثر ترک واجب عینی یا  ارتکاب گناهِ کبیره، کافر و از ایمان بی بهره میباشد، همچنین تفریط گرایی مرجئه را رد نمود که می گفتند:کسیکه ایمان داشته باشد گناهِ کبیره به او زیان نمی رساند،این دوگروه دارای هدفی بودند سیاسی،ازارقه گروهِ ضد نظام امویهابود،بدان سبب عمل راجزء ایمان  می شمردند،و ترک واجبات و ارتکاب گناه کبیره را موجب کفر می دانستندتا ازین راه بتوانند زمامداران بنی امیه راتکفیر نمایند، در برابر این دسته گروه مرجئه طرفدار نظام اموی بود، اینها عمل را جزء ایمان نمی شمردند، ایمان را اعتقاد صرف حساب می کردند، تا توانند، گناهان کبیره ی گرداننده گان ماشین حاکمیت راتبرئه نمایند، حسن بصری اصول چهار گانه ی آتی را،جهت مداوای بیماران باور وعقیده مطرح نمود(الف)تنهاه وحی خدا(ج)راهساز و حکمفرما است(ب)عقل بشر تنها موهبتی است راه بین و راه شناس و با فروغ عقل، راه ها وچاه و چاله ها شناخته می شوند، عقل راه ساز و حکمفرما نیست (ان الحکمُ الالله قصُصُ الحق.. انعام..57) (ج) قصد معناهای حقیقی یا مجازی کلمات تابع قوانین زبان شناسی است و عدول ازمعناهای حقیقی بدون مانع غلط ونادرست است(د)جریانهای زنده گی فردی یا اجتماعی، سیاسی یا اقتصادی راباید با نصوص دینی تطبیق نمود،نه اینکه نصوص دینی را با آنها تطبیق وآیه ها و احادیث را همخط و همسوی جریانهای سیاسی و اقتصادی و به مصلحت خویش تفسیر نمود،حسن بصری به جای مبارزه با معلولین بیچاره واعدام بیماران نگون بخت عقیدتی، مبارزه با علت ها و جلوگیری ازبروز ورشد آنها،را وظیفه ی خود ساخت، ،پس از عمر بن عبدالعزیز، حسن بصری دومین بزرگمردی است که اهل سنت و جماعت رابر اصل تداوی بیماران اساس نهاد،اودر جهان وسیع اسلام به امام الدین ملقب و معروف گردید، در سال یکصدو پنج هجری،هنگامی که بانی مذهب اهل سنت و جماعت در پای ستونی در مسجد بصره در میان جمعی از شاگردانش گرم گفتگو پیرامون آیات و حدیث بود، مردِ ناشناسی  وارد مسجد شد،رو به حسن بصری نموده خطاب به اوگفت:ای امام دین ! در زمان ما گروهی پیدا شده اند، که مرتکب گناهِ کبیره را کافر می شمارند،طایفه ی دیگری در برابراین پندار قدعلم نموده اند که می گویند:کسانی که ایمان دارند، ارتکاب گناهِ کبیره بدانها زیانی نمی رساند،همانگونه که عبادت به بی ایمان و کافربی سود است،چنین پراگنده گویی ها راه را بر مسلمانان تنگ نموده بود، مرد ناشناس جویای نظر شیخ حسن بصری موسس مذهب استوار پای اهل سنت و جماعت شد، حسن بصری که قبلاً چنین فکاهی های خرافی را،رد نموده بود بار دیگر با زبان ساده و عام فهم به مرد سوال کننده جواب ارایه نمود،درین اثناء شاگرد 25 ساله ی اوبنام واصل بن عطا سکوت را شکست، از میان حلقه ی درس صدایش بلندشدوگفت:به اعتقادمن،مرتکب گناهِ کبیره نه مؤمن است و نه کافر،زیرا عنوان مؤمن بودن برای مدح است ومرتکب گناهِ کبیره شایسته ی مدح نیست و کافر هم نیست، چون شهادتین را بر زبان آورده و کارهای نیک و عبادتهایی انجام داده،است چنین کسی هرگاه بدون توبه بمیرد،چون در آنجهان جزء بهشت و دوزخ جای دیگری وجود ندارد(فریقٌ فی الجنة و فریقٌ فی السعیر..شوری آیه7) وآنکس به بهشت راه ندارد،پس تا ابد در دوزخ باقی می ماند،اما با این تخفیف که مانند کفار،به(درک اسفل)برده نمی شود، بلکه در مافوق درک اسفل قرار می گیرد،حسن بصری با شنیدن چنین ردی بر گفتارش، خاموشی را به زیان عقیده ی اسلام وتباهی استقامت دین دید،برای اینکه پرسشگر نپندارد که استاد از موضع اهل سنت خارج شده در جواب واصل فرمود:(اعتزل عنا واصل، یعنی  واصل به سبب این بیان از ما جدا شد واز عقیده ی دیگری پیروی کرد،پیروان این مکتب را معتزله نامیدند،)واصل نیز این جمله رانه یک خبر ساده،و بدیهی، بلکه به منزله ی اطلاعیه یی تلقی کرد، همان دم از جاه برخواست  و حلقه را ترک نمود، از همان لحظه که او در پای ستونی از مسجد نشسته بود، پیروانی یافت، ازین تاریخ به بعد، مکتب پر سرو صدای معتزله تاسیس شد، و علیه مکتب سلفیه، طولانی مدت رزمید( سلفیه های موجوده، دیروز پیدا اند  شامل سلفیه ی قدیمی نیستند،این گروه که برادران دینی مااند، مشهور به وهابی اند )مکتب جوان معتزله که بنیانگذارش هم جوان بودبا شعارهای جوان پسندش نتوانست،مشکلی در راهِ رشد و انکشاف،مکتب اصالت گرای اهل سنت و جماعت ایجاد کند،استادحاج ملا عبدالله احمدیان متفکرنستوء دنیای اسلام،فرموده اند که معتزله فقط رنگ و روی ظاهری اش جدید می نمود، در واقع محتوایش خیلی کهنه،قدیمی و حتی التقاطی بود،به تحقیقی که استاد در اثر معروفش(سیر تحلیلی کلام اهل سنت ) نموده گروهِ معتزله از نظر باورشناسی، شکل انکشاف یافته ی معتقدات قدریه،وعیدیه،مرجئه،جعدیه و حهمیه اثبات شده،(تعدادی که غرق خود بزرگدانی اند می پندارند که معتزله از شاخه های اهل تشیع است،در حالی که اهل سنت هرگز مشکل کلامی بویژه با تشیع اثنی عشری نداشته )معتزله گروهی که بار مثبت و منفی داشته به سبب انحرافش از عقاید پیشینه ها،نتوانست بر اندیشه ی اهل سنت غلبه کند،5سال پس از جدایی واصل بن عطا و شکل گیری معتزله یعنی در سال 110هجری حسن بصری در حالیکه بن نیرومند عقیده تی را به اهل سنت گذاشت دنیای فانی را ترک نمود،پس از آن معتزله آرام ننشست آنها به مکتب اعتزال سخت معتقد بودند، افراد مکتب معتزله مصصم،صبور نستوه، و مقاوم بودند، به فرمان رهبران خود در شدت گرمی وسردی روز ها، با تحمل مشقت به دور ترین نقاط کشور می شتافتند و بابیان سحر آسای خود،پیچیده گی برخی از عقاید و اصول زیر بنایی مکتب خود را توضیح می نمودند،مبلغین معتزله د رحضر و در سفر مانند عقابهای تشنه کار،از اوج آگاهی به دره های شک و تردید وناباوری های دهریها وزندیقها،سرازیر می شدند،زیر برق برهانهای قاطع خود آنها را خفاش وار به فرارو اختفا یا به موافقت و یا تسلیم ناچار می نمودند،این ویژه گی ها موجب شد که خلفای آخرینِ اموی(یزید بن ولید متوفی سال126ومروان بن محمدمتوفی سال132دست به تقویت آنها دراز کنند و سه نفر خلفای عباسی(مامون نواسه ی دختری استا سیس بادغیسی متوفی268و معتصم متوفی :227 و الواثق متوفی232 با تمام توانایی وامکانات از مکتب اعتزال پشتیبانی و در ترویچ آن از هیچ نوع مساعی دریغ ننمودند(تا مرگ واثق و روی کار آمدن متوکل یعنی مدت16سال خلفای عباسی مرید مکتب اعتزال بودند)  موفقیتهای این گروه سبب دچار شدن آنها در غرور و خود محوری شدکه در داوریهای عجولانه ی خود در چندین مورد در باره ی خدا، پیغمبر،و قرآن و سنت،اصحاب مهاجر و اولیا ءالله وبنده گان صالح خدا دچاراشتباهِ بزرگ وانحراف عقیده شدند،ضعف آگاهی خواننده گانِ ما، در باره ی تاریخ عقاید و گروه های گونه گون عقیده یی از توضیح مفصل درین زمینه، ما را باز می دارد تا مبادااین نبشته سبب ایجاد شک وتردیدشود، ازینرو موضوع ماکه تعقیب ظهور عقیده ی اشعری --- ماتریدی است اگر آنرا دنبال نماییم می بینیم که عَمر واصل بن عطا نیز در سال131هجری قمری آخر شد، پس از وفات واصل بن عطا رهبری مدرسه ی بزرگ اعتزال دربصره به اشخاص آتی رسید:

عمرو بن عبید متوفی سال143

ابولهذیل علاف متوفی سال235

ابراهیم نظام متوفی221

معمر بن عبادی متوفی220

هشام فرطی متوفی246

 عباد بن سلیمان متوفی250

عمر بن بحرالجاحظ متوفی256

ابو یعقوب ثمام متوفی230

ابو علی جبایی متوفی321 هجری قمری

شخصیت های فوق که پیشوایان معتزله در مدرسه ی بصره بودند،شب و روز بطورخسته گی ناپذیر سرگرم تحقیق وتبین ارزشهای دین مبین اسلام و،رد اباطیل یهود،نصاراو اهل الحاد و ذندقه بودند (ذندیق از کلمه ی زندیک پارسی دری(ازریشه ی پارتی) گرفته شده به آنانی اطلاق می شود که انکار معاد نمایند مانند کمونیست های پیرو مسکو که تا به حال نتوانسته اند راه یاب شوند )مدرسه ی دوم معتزله در بغداد فعالیت می نمود، در میان مدرسه ی بزرگ بصره ابو علی جُبایی شاگردی داشت،بنام شیخ ابوالحسن اشعری،او که در سال 260 در شهر بصره تولد یافت، پدرش اسماعیل پسرابوبشر از نواده های ابو موسیِ اشعری صحابی معروف پیامبر (ص)بود، اشعری در آغاز جوانی به مکتب معتزله گرایش نمود(البته زیرتاثیرمحیط خانواده) اودرمحضر رهبر مکتب اعتزال(ابو علی جبائی) سالها تلمذ نمود و علوم عقلی،اصول استدلال،بحث و مناظره را ازوی فرا گرفت،آگاهی اشعری از کلیات عقاید اعتزال و تسلط او بر شیوه های مختلف مناظره و اقامه ی برهان وظیفه ی ابوعلی جبائی را سبک ساخت،ابو علی جبائی ،استعداد طبیعی و قریحه ی سرشاری که در وجود اشعری می دید در همه مناظرات به او خطاب می کرد(نُب عنّی) یعنی نماینده ی من باش و از پیروزی آشکار او درصحنه های مناظره لذت میبرد،اشعری پس از کسب علوم از محضر جبائی به بغداد رفت،در آنجاه در محضرابن سریج وابو اسحاق مروزی(مروی کنونی  مربوط ترکمنستان است که تا زمان حکومت امیر عبرالرحمن جزء خاک ما بود،فعلاً که بنام مری یادمی گردد، مرکزآن300 کلومتر از تورغندی فاصله دارد)به کسب فقه پرداخت،ودر محضر زکریای رازی،به تعلّم احادیث و بقیه علوم نقلی پرداخت،اشعری با فطرت واقع گراییِ که داشت،علم را تنها  به منظور یافتن حقیقت می آموخت،او از زمینداران ثروتمند زمان خودش بود، لذا با چشم سیروپُری که داشت،از شهرت طلبی و مال اندوزی بی نیاز بود،با تفکر یک بعدی مخالف بود،از تمایلات افراطی و تفریطی به عقل و یا نقل دوری می جست،به نظر او وحی الهی و عقل هردو از عطایای با ارزش الهی است،تنها فرق شان اینست که وحی راه است و عقل راه بین،از دیدگاه اشعری شخص تک بعدی آنچه را می بیند صورت ناقصی از دین است،در نتیجه آنانی که بطور کامل به عقل تکیه می نمایند  وبه وحی و نصوص منقول وقع نمی نهند،هر گز راه یاب نمی گردند،باتسلط کاملی که اشعری در علوم متداول عصر خود داشت، سرانجام  بدین باور رسید که نقل گرایی حشویه های حنبلی  وعقل گرایی افراطی معتزلی هردو مردود اند،راهِ صحیح دین همان راهِ متعادل و متوسط بین افراط وتفریط است،اشعری در صحت این اندیشه تردیدی نداشت،اما در صدد یافتن کوتاه ترین راه وصول به این مامول بود،نخست کوشید، پیش از تاختن بر مواضع مکتب معتزله وتخریب بنای نادرست عقیده تی آن،ابوعلی جبائی رهبر مکتب را نیز نسبت به زیر بنای آن (یعنی وجوب بهترین مصالح بنده گان بر خدا)دچار شک وتردید نماید،در صورت امکان او را نیز از راهِ نا مطلوب بر گرداند،ازینرو او یک پرسش بسیار جامع، مختصر و علمی طرح نمود،بعد ازان در لحظه ی مناسب،از ابوعلی جبائی رهبر مکتب پرسید،سه برادر که یکی در حال طفولیت می میرد،و دوبرادردیگر مدت ها بعد از بلوغ می میرند،ولی یکی مسلمان و دیگری کافر،به نظر شما عاقبت کار آنها چگونه خواهد بود؟ جبائی در جواب گفت آنکه در طفولیت مرده اهل نجات است،ولی درجاتی ندارد، و آنکه بالغ بوده و مسلمان حیات را ترک کرده،به بهشت می رود،و درجاتی هم دارد،و آنکه بعد از بلوغ مرده وکافر بوده به جهنم فرستاده می شود،و دارای درکاتی هم است،اشعری گفت آیا ممکن نیست آن طفل که در بهشت است، مانند برادر بزرگ مومنش دارای درجاتی گردد؟جبائی گفت: نه،چون خدا به او می فرماید برادر بزرگ ومؤمن تودر نتیجه ی انجام طاعت ها وعبادات،به درجاتی رسید،و تو طاعت و عبادتی انجام نداده ای! اشعری گفت: اگر آن طفل گوید:من که تقصیری ندارم،اگر مرانمی میراندی من هم مانند برادر بزرگم طاعت ها و عبادت هایی انجام می دادم،جبائی  گفت خدا به او می گوید، اگر تو زنده می ماندی مرتکب گناهان کبیره می شدی و هیزم دوزخ می گشتی،پس مصلحت تورا درین دیدم که تورادرطفولیت بمیرانم تا واردجهنم نشوی،اشعری بالبخندی که یکی ازصفات پیغمبرخدابودگفت،  بسیار خوب اگر برادر بزرگ کافرش بگوید،خداوندا ! تو همان گونه که که حال و اینده ی برادر طفلم را می دانستی ، بدون شک حال واحوالِ آینده ی مرا نیز می دانستی ،پس چرا مصلحت مرارعایت نفرمودی؟و مرا در طفولیت نمیراندی تا از عذاب وشکنجه ی جهنم رهایی می یافتم؟جبائی لحظه یی سکوت نمود،جوابی نیافت،در حالی که فشارعجزو بی جوابی او را سخت عصبانی کرده بود بر سر اشعری فریاد زدوگفت"مگر تو دیوانه شده ای ،اشعری با متانت و آرامی در حالی که تبسم بر لب داشت با لحن مؤدب و آرام گفت ،نه، من به هیچ وجه دیوانه نشده ام،اما مثل اینکه خرِ شیخ ما در گل مانده، اشعری تلاش می ورزید که پایه های لرزان زیربنای مکتب معتزله را به رهبرش ثبوت کند، تا یکسره از شر عقل گرایی افراطی جامعه ی اسلام را رهایی بخشد،با تلاش زیادی که صورت گرفت این برنامه بی نتیجه ماند،اشعری در ماهِ مبارک روزه سه مراتب حضرت پیامبر بزرگوار اسلام را در خواب می بیند،که او راتوبیخ میکند،و به رعایت نصوص آیات،احادیث،و راجح ترین دلایل عقلی و رعایت همآهنگی در بین نصّ صریح و عقل قاطع، امر می فرماید،سر انجام اشعری علیه مکاتب افرطی وتفریطی، قیام می کند،روز آدینه،در مسجد بزرگ بصره، اشعری،که ظاهراً پیشوای آتی معتزله شناخته می شود( جانشین جبائی)در وسط مسجد با قاطعیت و مصصم باصدای بلند به جمیعت انبوه می گوید:ای مردم!من ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری هستم،قبل ازین باور داشتم که قرآن مخلوق است وخدا را در جهان دیگر نیز نمیتوانیم ببینیم،و من خودم بوجود آورنده ی کارهای هستم،اکنون خدا مرا هدایت نمود به ابطال عقاید قبلی خود اعتراف می نمایم،اکنون از آنها توبه نمودم،کتب و نوشته هایی را به مردم نشان داد و فرمود که وقاحت و معایب اعتقادات معتزله درین آثار بیان شده،بعد ازین تاریخ، اشعری به تبلیغ مکتب اعتدال پسند خودش آغاز نمود، با وجود ضرورت شدید زمانه به چنین اندیشه یی، مکتب واقع گرای اشعری نتوانست راهی  در میان  مخالفین پیشینش بازکند،رهبران افراطی معتزله و تفریطی های حنابله، هردو، از شدت درد نقد های اشعری تا سرحد استفاد ه ی کلمات زشت و ناروا پیش می رفتند،اشعری برنامه ی  انتشارمکتب معتدلش را بر قاعده ی نفی و اثبات، طرح ریزی نمود،در مرحله ی تخریب و نفی عقاید باطله،تئوریهای ضد ادیان سماوی،و فرضیه های ملحدین،دهریون و طبیعیون را،بر مبنای ازلی دانستن جهان( و قِدَمِ عالم) باطل نمود،پس ازان خیالات واهی فلاسفه و تصورات ناشیانه ی اهل تشبه ی را مردود کرد،کتابی که بنام الفصول درین باره نوشت، دربخش اول آن مفید بودن نظر واستدلال و حجت بودن نتایج دلایل عقلی را(که انبوهی از قشریها ومتحجرین آنهارا انکارا می کردند)اثبات نمود، آنگاه با دلایل آشکار عقلی،تئوری ازلی بودن جهان(و قدم عالم)را که سنگ بنای تمام تفکرات ضد دینی بود،به کلی غلط وخلاف عقل و شعور به شمار آورد،و همه شبهاتی را که ابن راوندی ضد ادیان در کتابش(تاج)ارائه داده بود مردود ثابت کرد،این شیوه ی به اصطلاح دلایل ضد دلایل را استاد مطهری در کتاب اسلام ایران و خدمات متقابل علیه آریائیزم پورداؤد وسایرین...  به کار برده،با تاسف طرز بر خورد علمای دینی در وطن مابه سرزوری و نیزه جنگی بوده ویاباآیت و حدیث، در حالی که استدلال قرآنی به ایمانداران است به دهریون شیوه ی اقامه ی برهان، راهِ پسندیده تر است،بویژه ملحدین افغانی از سواد کافی تاریخ،تمدن ودین شناسی برخوردار نیستند،و از تئوری غیر دینی که همان مارکسیزم باشد،در حدود یک انکار بی بحث آگاهی دارند،اما اشعری با دهریونی می ستیزید که از لحاظ آگاهی در سطوح بلندی قرار داشتند،اشعری بانشر کتاب سه مقاله، دلایل فلسفه ی ارسطوراکه در باره ی ویژه گی های آسمانها وجهان گفته بود، بطور کلی نقض نمود،اشعری کتاب الفنون رادر ردهواداران الحاد،ماتریالیسم،زمان گرایی ودهریگری نوشت،کتابهای ارزشمند دیگری بنام های الجسمیه،المجسمه ونقلمذاهب مجسمه را در نفی وردِِتوهمات اهل تشبیه و پیروان و نا آگاهِ آن نگاشت،کتاب (دهریها)،(پاسخ اعتراضات ملحدین)،(رد راوندی در باره ی صفات و قرآن)،بخشی از کتاب(کتاب الموجز)،(ردنصاری)،(رد اهل تناسخ)،( جواب به جبائی در باره ی نظر و استدلال)،(استحسان الخوض فی علم الکلام)راتالیف نمود، در مرحله ی دوم تخریب و نفیِ کاخ های فکری،هر نوع بدعت و اعمال و اعتقادات نوپیدایی که درعصر پیامبر(ص)و عصر اصحاب وجود نداشتند،مردود به شمار آورد،در مرحله ی اثبات و بنا،در مرتبه ی اول اصول اساسی بحث و مناظره ی علمی و قواعد اساسی علم کلام را همراه با دلایل و براهین یقین بخش،بیان کرد،و در زمینه ی آنها، کتابهای ادب جدال،ابواب کلام،النوادر فی دقایق کلام،جملالمقالات،الجواب عن الصفات،الابانه عن اصول الدیانه،التوحید والقدر،الاستشهادبالشاهد علی الغایب،المختزن، در پاسخ سوالات واقعی و فرضی الادراک المسایل، الاستطاعة، العمد فی جواز رویةالله و تفسیر هفتاد جلدی قرآن  را تالیف، تصنیف و منتشر نمود،دیری نگذشت که انتشار آثارِ اشعری غوغاهایی را درمحافل علمی جوامع اسلامی بوجود آورد،جمعی از اقدام اشعری استقبال کردند و در گسترش افکار رهایی بخش او هر نوع مساعی بخرچ دادند، تعداد زیادی از پیروان فلسفه ی یونان باستان گرفته تا معتزلی ها وحنبلی های عراق،شام، مصر و ایران،کتابها،رساله ها،و نامه ها یی در اعتراض به عقاید اشعری نوشتند و برایش فرستادند،اشعری بزرگ در نهایت حوصله مندی، متانت وواقع نگری،به سیلی از هجوم نامه هایی اعتراضیه،همچو کوه پایه های متین پنجشیروسالنگ ایستاد و به اعتراض های شان پاسخ نوشت و بدیشان فرستاد،نامهای رسالات جوابیه ی او قرار آتیست:

جواب طبرین

جواب خراسانی ها(افغانستان کنونی)

جواب ارجانی ها

جواب عمانی ها

جواب دمشقی ها

جواب رامهُرمزی ها

جوب اهل فارس

جواب السرافین

جواب الواسطین                      

و کتاب جواب المصرین

بر علاوه ی کتب فوق الذکر او در جواب شخصیت های علمی و رهبران گروه ها، کتب ورسالات جداگانه یی نوشت،مثل کتابهای رد اصول جبائی،رد بلخی(ابوالقاسم بلخی کعبی پیشوای مدرسه معتزله ی بغداد)،رد خالدی،رداللطیف اسکافی،رد عباد بن سلیمان،رد علی بن عیسی،رد داؤدبن علی و کتاب رد بلخی و جبائی،در مورد تحریفاتی که در تا ویل قرآن بعمل آورده بودند،تالیف و منتشر نمود،بنابر باور استاد حاجی ملا احمدیان که بهترین اثر در باره ی معتزلی ها و شخصیت والای اشعری را او نوشته(سیر تحلیلی کلام اهل سنت)، قیام اشعری تنها در مقابل معتزلی ها و مکتب علم زده ی اعتزال نبود،و به هیچ وجه جنبه ی صنفی،محلی،موضعی،زمانی و مکانی رانداشت،بلکه شورشی بود فراگیر تر، نخست علیه،تمام بی تفاوتی ها و پوچ گرایی فیلسوف نماها،و همه کسانی که زیرطیلسان فلسفه تیشه به ریشه ی اعتقادات دینی می زدند،الحاد، دهریگری،و طبیعت پرستی را اوج روشنفکری وخرد گرایی می پنداشتند،به اصطلاح  چندسال اخیر،هرکه  بی عقیده تر بود خود را روشنفکر تر می نامید، ثانیاً علیه گروه هایی که زیر نام تقدس مآبی و تظاهر به اصالت گرایی دینی، تصورات واهی خود شانرا به عنوان معارف و مطالب اسلامی معرفی می کردند، مانند امروز که زیر نام عالم و علما هر کسی شخصیت خود را بزرگوار و مقدس مطرح ومعرفی می نماید،و حدیث هایی هم در وصف علما از برکرده، وهیچ محک ومیزان دیگری را نمی پذیرند،در درجه ی سوم و چهارم اشعری علیه گروه های علم زده،اخباریون،و عقلیون عَلَم اعتراض و نقد بر افراشت،اشعری در حدود90 جلد کتاب درین خم وپیچِ جهاد نوشت،او از چنان عظمت و بزرگی بر خوردار بود،که افرادی چون نگارنده ی این سطور از بیان خدمات او نا توان اند،سر انجام ستاره ی اخلاص وعقیده در سال 330 ظاهراً افول کرد،اما مکتب او توسط دولتمردانی چون،خلیفه ی عباسی القادر بالله،سلطان محمود غزنوی،بویژه نظام الملک که درمرو، بلخ، هرات،ایران، بغداد و چند جای دیگر مدارسی تاسیس نمود،و آنها را مدارس انتظامیه نامید،مدارس انتظامیه در آن عصور از بزرگترین حوزه های علمی جهان محسوب می شدند، بعضی پژوهشگران گفته اند که اروپا در تاسیس دانشگاهای خود ازین انتظامیه ها بحیث الگو استفاده نموده، در همان اوان که اشعری عقاید خرافی را درمرکز بصره می روبید، در شرق دنیای اسلام در شهرسمر قند،نابغه ی دیگری با ضربات پیهم و کوبنده اش پیکر معتزله را فرسُود، او ابو منصور ماتریدی نام داشت،ابو منصور علیه علم زده گی مکتب اعتزال مبارزه نمود،کتابی در عقاید از دوران او بیادگار مانده بنامِ سواد اعظم، از مطالعه محتویات کتاب به وضاحت می توان فهمید که اندیشه ی این ابر مردان(اشعری و ماتریدی) در باره ی مبداء و معاد ، نبوت ومتعلقات آن یکسان بوده، برخورد آنها با معتزله و گروه های مختلف عقیده تی آن عصر،با اندک تفاوتی یک چیز است،ابو منصور اندیشه اش را از اشعری تقلید ننموده،در مسایل فقهی حنفی بود،در حالی که اشعری شافعی از دنیا رفت،اما کتب وآثاری اعتقادیِ که در مکاتب دینی مذهب شافعی تا کنون تدریس می گردد،همان عقایدی است که پیروان ماتریدیه نوشته اند،(عقاید اهل سنت تالیف نجم الدین عمر ابوحفص متولد نسف فارس ومتوفی در سمرقند در سال537 هجری) و مذهب فقهی حنفی داشت، حتی گروهِ اخیرالظهور که گاهی نام سلفی اختیار می کنند و زمانی خودرااهل حدیث رقم می زنند،و قرار اطلاع، درین اواخر در سعودی نام اهل سنت و جماعت را خوش کرده اند،که احناف ایشان را پیروان محمد بن عبدالوهاب نجدی می شناسد،نیز اجباراً کتاب عقاید حنفی (عقاید طحاویه که نیز حنفی است) را استفاده می نمایند، مکتب ماتریدی واشعری با وجود وجوه مشترک،همزمانی ظهوروعلل ظهور،در مسایل جزئی با هم فرق هایی دارند،مثلاً:آیا بقاء همان وجود است در زمانها ی بعدی یا چیز دیگر ؟آیا وجود زاید بر ماهیت است یا عین ماهیت؟آیا عفو کافر جایزاست؟آیا عقلاً ایمان به خدا واجب است؟آیا ایمان واسلام یکی است؟حقیقت ایمان چیست؟آیا ایمان نقص پذیر و افزایش پذیر است؟آیا سعادت و شقاوت به هم تبدیل می شوند؟آیا حکمت در کار های خدا لزوماً باید وجود داشته باشد؟هم چنین در تفسیر صفات(قدرت، اراده و کلام)نیز این دو مکتب باهم تفاوتهایی دارند،بحث بر سر اختلافات کوچکی که میان این  دو مکتب عالی دینی وجود داشت خیلی دوستانه و نرم برگزار می شد،مثلاً در پاسخ این سوال که معنی قضا وقدر چیست؟پیروان ابو منصور ماتریدی(حنفیه) گفته اند قدرآنست که خدا در ازل حدود سود وزیان هر چیز و مرزهای زمانی و مکانی آنرا معین کرده است،و برای اثبات این گفته ی شان بدین آیه استدلال کرده اند(وخلق کل شیءٍ فقدره تقدیرا)یعنی همه چیز را آفرید وآنرا(در گذشته)اندازه گیری (زمانی،مکانی،کمی و کیفی)نموده بود،به عبارت دیگر هر چیزی را موافق حکم و حکمتی طراحی نموده،آنگاه آنرا خلق کرده است،حدیث شریف نیز چنین اندیشه یی را پشتیبانی می کند(کتب اللهُ مقادیرالخلایق قبل ان یَخلق السموات والارض)اشاعره نیز به حدیث صحیحی به ثبوت ادعای خود تکیه کرده اند،درباره ی زمان وظروف فرض شدن ایمان بر مردم ماتریدیه گفته اند،به فرض این که خداپیامبران رامبعوث نمی فرمود،مطابق این آیه ی شریفه(انذر قومک من قبل ان یا تیهم عذاب الیم..نوح 1 )که دلالت بر ایمان قبل از عذاب دارد ،ایمان به خدا قبل از بیم دهنده به حکم عقل و فراست واجب می گردد،اشاعره در ردآن به آیه ی زیر اتکاءکرده اند،(و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا... اسراء15 )(یعنی خدا تا پیامبری به قومی بر نگزیند،آنها را عذاب نخواهد داد)ماتریدیه در پاسخ آن گفته اند، آن عذابی که بعد از بعثت انبیا باید تحقق یابد، عذاب مستاصل نمودن وریشه کن کردن کافران است که هرگز خدا قبل از بعثت پیامبری قومی را به جرم کفر پیشه گی ریشه کن نکرده است، هم چنین درمورد ایمان نظریات اشاعره وماتریدیه از هم جداست،به نظر ماتریدیه حقیقت ایمان عبارت ترکیبی ازتصدیق واقراراست،یعنی اقرار شطر ایمان است نه شرط آن،واشاعره گفته اند که تلفظ به شهادتین ازکسانی که قادر برتلفظ باشد شرط ایمان است، اما شطر ورکن نیست،واز ماهیت ایمان که( تصدیق) است خارج است،ایننوع اختلافات دوستانه در دو طرف در مسابل گوناگون زیاد است ،که هر دو طرف  تحلیل متفاوت لفظی از آیات و حدیث دارند ،که به معنای عدم اختلاف آشتی ناشدنی است،پس از ارتحال این دینداران با جلال ومتفکر، دانشمندان زیادی در دنیای اسلام ظهور کردند که راه وروش آنان را تعقیب و تقویت نمودند،اما تا جایی  که به بنده آشکاراست،تا قرن دهم اسلامی هیچ کسی چیز جدیدی در عقاید نیاورد،پس از ظهور جناب حضرت امام ربانی که آخرین مجتهد علم کلام به شمار میرود،عقاید اهلسنت تغیرمثبت پذیرفت،وقسمتی عقایداسطوره شکل، جنبه ی ریالستیک به خودگرفت ازنظرعقاید اشعری اطفال کفار که در حال طفولیت می میرند،مستحق عذاب نبوده بلکه در جمع اسلام حشر می شوند،اینها به حدیثی اتکاء می نمایند که حضرت ابوهریره نقل کرده(مامن مولودٍ الایولد علی الفطره فابواه یهودانه اوینصرانه او مجسانه) اماقطب عالم، اساس گذار تصوف علمی و شرعی (امام ربانی)شرط دخول در رحمت ابدی یعنی جنت رامربوط به داشتن ایمان می داند،از نظر ایشان ایمان از دوطریق حاصل می گردد (الف)اصالت و(ب)تبعیت، اطفال کفر از هر دو نظر نمی توانند حامل ایمان باشند،ازدیدگاه عقایدامام اشعری شاهق جبل که عابد صنم است چون به دین اسلام دعوت نشده، مخلد در دوزخ نبوده در اعراف قرار خواهندگرفت ویا در بهشت خواهند رفت،شیخ اکبردرحل این مساله گفته که در آخرت پیغمبری از بهر این این گروه مبعوث خواهد شد،و به اندازه قبول وانکار ایشان، ان دعوت را، حکم به دوزخ و بهشت  خواهندنمود،امام سالکان مجددالف ثانی(ر ض)نخست به اتکاه به این آیه ی شریفه(انهُ من یشرک بالله فقد حرم الله علیه الجنة و ماواۀ النارُ... سورة مائده)عابد صنم را مشرک دانسته،و دخول در بهشت را بروی حرام می داند،اعراف یا محلی میان دوزخ وجنت را که مکانی باشد دایمی،رد می نمایداز نظر شریف ایشان اصحاب اعراف پس از چندی ترتیبات به جنت می روند، از جانب دیگر از دیدگاه آن حضرت دعوت دین پیامبر آخرالزمان در سراسر کره ی زمین رسیده(بنای این نظر  به کشف استوار است)،اگر در عصر دهم اسلامی بنابردلایلی از جمله در نطفه بودن وسایل اطلاعات گروهی این دیدگاه مقبولیتی نمیتوانست  کسب کند در حال حاضر بی تردیدمی توان گفت که  مسلمین یگانه خلق آگاه ازدین نیستند بلکه انکشاف وسایل اطلاعات جمعی همه چیز را جهانی ساخته،شاید به مشکل یافت کسی راکه کم وبیش درمورد اسلام نشنیده باشد،بی ادعااسلام دینی است که  زبانزدعام وخاصِ نفوس تمام قاره های جهان میباشد هرجاه نام اسلام رسیده(گرچه وارونه ی آنراهم شنیده باشند) ،در واقع نوعی دعوت شده به حساب می آیند،امام متقیان برخلاف نظر جناب شیخ اکبر، بعثت پیامبر را در آخرت جایز نمی شمارد ،آخرت را، دار جزاء می داند،نه ،دار تکلیف، تا پیامبری مبعوث گردد،جناب حضرت امام ربانی  اطفال کافر را،که درمراحل کودکی می میرند، نه اهل نار می داند نه اهل بهشت، بلکه بعد از بعث واحیای اخروی ازایشان بازپرس صورت گرفته،به اندازه ی گناه معاتب و معذب خواهند شد،و استیفای حقوق می گردند، پس ازآن مانند حیوانات غیر مکلف معدوم مطلق ولاشی خواهند شد(مکتوبات امام ربانی(رح) ج1مکتوب 259 دارالمعرفت ) اسطوره ی دیگری که درطول سالها،تمام سکنه ی، پهنه ی فراخ جهان اسلام رابه پذیرفتن خودمجبورساخته، حیات دانستن حضرت خضر(ع) است،جناب حضرت  امام ربانی (رض) حضرت خضر(ع) را،راحل دانسته او راخارج ازعالم جسمانی می داند،ازدیدگاه ایشان حضرت خضر(ع)درعالم ارواح بسر می برد،اماخداوندمتعال به روح ایشان قدرت کامله یی، عطافرموده که قادراست  بصورت اجسام متمثل گردد، وهر آنچه ازجسم صدورمی یابداز،روح این پیغمبر نیز سرمیزند،(مکتوبات امام ج اول دارالمعرفت مکتوب282، بنیاداین دیدگاه کشف ایشان است) این جستارهاپاسخی است به پرسش دوستان شریف ومؤمن مادردانشگاه باعظمت جلال آباد،امیدواریم درروزگاران آتی نیزبه نشرات  مجله ی شمس توجه فرمایند،وهمچنین قابل یادآوریست که سلسله ی نشرعقایدبه زبان پارسی دری ادامه خواهدیافت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد