آسمان تصوف پارسی (بخش اول عقاید )

بیانگر اصول و افعال اخلاقی دین{ باورشناسی و تصوف} واکنش و توضیح مسایل سیاسی، اقتصادی، زبانی، ادبی، فرهنگی، تاریخی.....

آسمان تصوف پارسی (بخش اول عقاید )

بیانگر اصول و افعال اخلاقی دین{ باورشناسی و تصوف} واکنش و توضیح مسایل سیاسی، اقتصادی، زبانی، ادبی، فرهنگی، تاریخی.....

منشاء تصوف...

منشاء تصوف،ازنظردوستان ومخالفان؟

ازاوانی که صنف صوفیه بانیروی قابل ملاحظه یی درعرصه ی کارزارعرض وجودکرد دردنیای اسلام وخارج ازمرزهای آن درمیان تائیدونفی،تباغض وتألف راه های دورودرازی راکه آگنده ازشرف وعزت، ناگواری وناسازگاری بودسپری نمودمعدودی ازافراد،دردوسوی عالم  (اسلام وغرب) گاهی همنوا گردیده اندکه تصوف زاده ی ادیان گذشته آسمانی وحتی  مقتبس ازمذاهب بی دینی هندوئیزم وآتش پرستی است امادسته ی دیگری که به مالخولیای نژادی وتکلیف فُسیل پرستی گرفتارندمی انگارند که صوفیه تراوشی است ازفکرایرانی درتقابل با اسلام عربی ،خلاصه ی این اندیشه چنین است:می نویسند ایرانیان پس ازآنکه درجنگهای قادسیه ،حلوان ،نهاوندوغیره مغلوب شمشیرعرب شدندسقوط ونیستی سلطنت چندین صد ساله ی ایران گویاکینه ی مردم ایران رابرانگیخت ازسوی دیگر تباین صوری ومعنوی دوملت غالب ومغلوب سبب گردیدکه ملت شکست خورده مجرای فکری خودرادگرگون نسازدودرعقیده ی جدید که به نیروی شمشیر واردایران شده بود باعرب شریک نشوداین ناسازگاری روحی وانفعالات  معنوی مردم ایران به کشمکش درافکاردرآمدمهمترین نتیجه ی این کشمکش وعکس العمل ها یکی تشیع است ودیگری تصوف. طراحان چنین پندارهانحوه ی ظهورچنین پیامد را نه ازروی نقشه ی حساب شده می انگارندبلکه ان راحکم انفعالات  نفسی ،عواطف واحساسات می شمارند.گویاذهن شان خود بخود به چنین چیزی سوق شده ،بایدنبشت که این واهمه همان بینی خمیری است که پیروان مجوس وناسیونالیستهای استخوان پرست ، ریخت آن را به خودعزت می شمارنددینداران ایرانی به چنین پندارهاوبافت های تخیلی پناه نمی برند. درسطورآتی ردآن باارایه شواهدمدلل تاریخی پیشکش می شود.اماآنانی که صوفیه را زاده ی بودیزم وهندوئیزم شمرده اندشباهت هایی میان مرتاضان دوطرف مطالعه نموده انداشتباه تاریخی چنین استنباط هاازآنجاه سرچشمه گرفته که خاورشناسان پژوهش هایی روی شکل ریاضت کشی این دسته ها نموده اند وهمانندی های صوری دوطرف را "منهای مایه ی اصلی وعلت واقعی " اصل قرارداده اند.مَنهکه ی این یافته های خاورشناسان زمانی برملامی گرددکه خواننده کم وکوتاه آرمان ریاضت کشی پیروان آئین های بی دینی هندوئیزم را بداند.معدودی ازپژوهنده گان موارداختلاف وتفاوت بین ادیان رابایک برخوردسطحی ،گذرا وسَبُک (کم وزن) درهم وبرهم نموده وشباهت هایی را که درفروعات می یابند به جای اصول مبنا قرار می دهندوآنچه را که درواقع تفاوت وتمایز میان باورهاست بایک توجیه وتأویل بی ریشه ،واحد می انگارند.مثلاًاگر به تسبیح بودایی " Namu Amida Butsu حمدوستایش برآمیدای بوداباد"برخورند آن را چنین تأویل می نمایند:اگرنیک ببینید یادرست فکرکنیددرخواهیدیافت که حمدوستایش پیروان گوتمه بودا باحمدوستایش پیروان اسلام تفاوتی ندارددراینجاپژوهنده  تفاوت وامتیازدرنیت،اصول وعقایدرا درنظر نمی گیردمبرمترین موضوعی که اختلاف دین آسمانی باادیان ساختِ بشر است اعتقاد به خلقت وفناپذیری عالم است که درنتیجه دوباره زیستن باجسم مادی درعالم دیگر،بازپرسی، مکافات ومجازات درآنجا یکی ازاساسی ترین بخش عقایدپیروان اسلام راتشکیل می دهددرهمه کتاب های دنبا ازکتاب مقدس آسمانی گرفته تاآثاری که بشرساخته الفاظی را می توان یافت که شباهتی درصورت و معنی دارند.سَبک غربی تحقیق، قدامت تاریخی رادرنظر می گیردهرکتابی که ازنگاه تاریخ قِدَم بودباشباهت های لفظی که درآثارمابعد یافت گردید،دومی را زاده ی نخست می انگارند .ودین درنظرغربی هاغیرازآنچه نزدمسلمانان است می باشد،دین نزدمسلمین عقایدقدسی ای هست که توسط وحی ابلاغ شده اگرتحریف وتصرفی یافته باشد آن رامنسوخ شده می نامند.غربی ها هرعقیده وباوری را( ولوکه به مورچه ومارباشد)دین می نامندمثلاً درمصرِعصرفراعنه بیشتراجساداشراف واعیان رامومیایی می کردندوپس ازآن دردخمه ها قرار می دادندومجوسیان اجسادمرده گان را تسلیم پرنده گان تیزچنگال می نمودند،هندوان تاعصرکنونی اجسادمرده گان شان رامستقیماًبه دوزخ  پرتاب می نمایندهریک کیش به نحوی عمل می نموده اگرامروزنویسنده یی بامطالعه روی ویژه گی های ادیان زمینی وآسمانی گذشته ی دورونزدیک راهی رادریابدکه هیچ یکی ازادیان دراحوال ماضی بدان شیوه عمل نکرده باشندوبه تئوری پردازی هایی آن راموجه ومفیدنشان دهدوچندکسی راهم پیروخودبسازدوبااندک شهرتی که درمطبوعات کسب نمایددرغرب هم پیامبر شناخته می شودوهم تعدادی ازدانشمندان پیرامون شناخت معرفت وفلسفه ی او دکتراخواهندگرفت!پیروی کورکورانه ازچنین استنباطهای غربی درواقع ستردن استقلال فکری ،سلبِ رای خودو ناشمردن خوداست( این مسأله را نباید به عنوان منافسه ومناوات حمل کرد) ازینرو باید نخست اعتقادات آئین های بی دینی سرزمین هند راپیرامون خلقت عالم وزوال آن ،موضوع مبداء ،معادونبوت رادرآن مذاهب بررسی نمود وپس نیت مرتاضان پُرآوازه ی  بودایی را شناخت ازروی چنین اصول می توان داوری نمودکه کی با کی چه رابطه یی دارد؟گوتمه بودامتولدسالهای 563ومتوفای483ق.م دردوران حیات خودهیچ نوع ادعایی مبنی برپیغمبربودنش ننموده اوبه هیچ خدایی باورنداشت که پیام آورآن باشدنخستین خطابه ی وی بعدازبودا شدنش که توسط پژوهشگرارجمندغربی ریچاردبوش ازروی قدیمی ترین نسخ متون بودایی ترجمه شده اینست:من اینگونه فکروادراک می کردم که فکروذهنم ازآساوا(فساد)هوای جسمانی یاآساوا به زنده گانی ویاآساوای جهل وغفلت آزادشده بوددرمن ای که آزادشده بوددانش ومعرفتی نسبت به این آزادی ورهایی (اززنده گی)به وجودآمدمن به تحقیق فهمیدم که تجدیدی تولد من ازبین رفته است زنده گی دنیوی به سرانجامی که بایست(بایدمی رسید) رسیده است وچیزی برای من ورای این جهان وجودنخواهدداشت، نه بهشت ونه دوزخی. (این کلمات بیانگر یک طرزتلقی ماتریالیستی است تاتعلیم یک پیغمبر)تنهادرحدوددوصدسال پس ازسوزاندن جسداوپیروان اومتونی را بنام اوترتیب دادند وشخصیت اورا برترازخدایان هندویی وسایرانسان هاجلوه دادندوغربی هابه هدف معینی که آن راپیغمبر شمردند. درسایر گونه هایی مذهبی سرزمین هندکه شهرت وشوکتی نزدشرق شناسان دارندوضع به همین منوال است درهیچ برهه یی اززمان تاظهوراسلامِ آخرین، درسرزمین باستانی هند دین سماوی وجودنداشته،گرچه امام متقیان حضرت امام ربانی مجددالف ثانی(رض) ازظهوروبعثت پیامبرانی درسرزمین هندخبرداده است که هیچکدام بیشتراز4نفرامت نداشته اند: وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولا-اسرا15"خداتاپیامری به قومی برنگزیندآنهاراعذاب نخواهدداد"  (جلداول مکتوبات امام مکتوب259ص72دارالمعرفت)تاحدود سالهای 1920 میلادی بسیاری ازپژوهشگران بدین باوربودندکه سرودهای حماسی ریگ_ودایک سلسله برخوردهای اساطیری با دیوهای خیالی واهریمن های افسانه وی است امادر خلال سال 1920 میلادی خرابه های یک شهر قدیمی  درنزدیکی های دهکده ی هاراپّا(Harapah) دررودخانه ی راوی توسط باستان شناسان کشف گردید.مردم این فرهنگ که2700سال سابقه دارد قوم دراویدی می باشند.قوم مهاجم آریایی آنهارابنام داساها می خواندند. باستان شناسان مجسمه های درین حفاری یافتندکه از5سانتی تایک متر طول دارند که بعدهابنام لینگام یادمی شد این شمایل های سنگی که بسیار ماهرانه ساخنه شده اندعبارت ازآلت تناسلی مردانه(لینگام )وزنانه(یونی) اندکه دردوره ی تاریخی بعدی پرستش لینگام ویونی درارتباط با پرستش شیوا(خدای هندو) قرار می گیردکه درمعابد شیوایی تمثال اصلی موردپرستش همان  پهالوس یاآلت تناسلی شیواست،غالباً درکنار پهالوس(آلت تناسلی شیوا) یک یونی هم قرار می (141)دهند.ازینرودریکی ازسرودهای مذهبی آریایی هامردم بومی هندوستان بنام پرستنده گان آلات تناسلی به شدت موردتوهین وتمسخر قرارگرفته اند. ازسوی دیگردرمیان درای ویدها سحروجادو معمول بود.همیین فرهنگ های بومی که توسط باستان شناسان کشف گردیده بعدهامهد پرورش ادیان جاینی وبودایی گردیداین به اصطلاح (دو )دینی اندکه ازلحاظ سبک وسیاق زاهدمنشانه ترازادیان دیگر هندویی اند.دین جاینی که ازلحاظ تاریخی سابقه ی طولانی تری نسبت به بودایی داردبدین عقیده است که جهان را نه کسی خلق نموده ونه هرگز پایانی دارد(176)به باورپیروان این مذهب عالم ازدوگونه واقعیت  تشکیل شده است: یکی جیوا نام داردکه  مشتمل برتعدادنامحدودی ازواحدهای روحانی (روحی) هماننداست ودیگری آجیوا است. آجیوا برخلاف جیوا، شامل ماده درتمام صورت های آن وشرایطی است که  ماده وجوددارد(زمان،فضا"مکان"حرکت وسکون) به پندار دین جاینی جیوا وآجیوا هرگز خلق نشده اند وهیچگاهی نمی میرندوسرتاسردنیاازجیواهایی ساخته شده که دردام آجیوا گرفتارانددرهرجایی که ماده وجوددارد جیوایی را دردام خود گرفتارکرده است وهرگونه تماسی میان جیوا وآجیوا سبب ضرر،زیان وعذاب جیوا می شود بدین حساب تمامی مراتب وجود درین دنیا به گونه ی اجتناب ناپذیر رنج آوروعذاب دهنده است .هیچ راهی وجودنداردکه بتوان ازآن طریق ازین رنج وعذاب رهایی یافت زیرا این امردرکنه طبیعت هستی وجوددارد درهرانسانی جیواوجود دارد که دردام آجیوایی گرفتار هست وجیواازبابت تماس ومواجهه باآجیوا،دررنج دایمی  است،رهایی ازین مصیبت،تنهابابارهایی ازکامل ازهستی ووجودانسانی است.به عقیده پیروان دین جاینی جیوا ازطریق تعدادبی شماری اززنده گی وحلول مجددِ روح ازیک بدن به بدن دیگر(تناسخ) عذاب می بیند به باور پیروان این دین، هراقدامی که انسان به عمل می آوردچه این کار یک کارخیر،خوب وشرافتمندانه باشدوچه یک کارزشت،پلیدوجنایت،مجراهای حواس(بینایی،شنوایی،بساوایی ذایقه وبویایی) رابازمی کنندکه ازطریق این مجراهایک جوهرناپیدا به نام کارما، به درون آدمی خزیده وبه جیوایی که دردرون آدمی است می چسبدباچسبش این جوهر(کارما) جیواسنگین می شوداگراین کارزشت وغیرانسانی باشدوزن جیواراطوری سنگین می کندکه درشرایط نسبتاًپایین ودرجات ومراتب نازلی ازوجودبه یک زنده گی جدیدواردمی سازد،جایی که درآن رنج ومشقت زیادی باید تحمل شودوعمرهای متعددی باید صرف شودتااینکه بتوان آن رابه جاه(مرتبه ی)که قبلاً بوده بازگردانیدنظربه درجه ی زشتی وقباحت عمل انجام داده شده دردورانِ حیات، امکان تنزل جیوا(پس ازمرگ بدن)تاسطح حشرات،گیاهان،جمادات وحیوانات است که درین صورت هزاران سال لازم است که جیوا،تاسطح حیات انسانی ارتقاء یابد.اگرانسان درحیات خودیک کارخیر،خوب وانسانی انجام می دهدیک کارمای سبک به جیوای درون آدمی می چسبدوبه جیواامکان می دهدکه درحیات بعدی (پس ازمرگ بدن، وحلول به بدن دیگر) درمراتب هستی ،به سطح بالاترازوضع فعلی خودارتقاء یافته وبارنج ومحنت کمتری مواجه شودکه درهردو صورت جیوادریک سلسله هستی های پایان ناپذیرهمواره گاهی کمتروزمانی بیشترعذاب می کشدورنج می برددرعوض یگانه راهی که برای نجات ابدی ازین رنج وعذاب دایمی وجودداردراه کناره گیری ازمشارکت درامردنیاست.به عقیده ی هندوان جاینی مذهب اگرهنگام مرگ انسان،کارمایی وجودنداشته باشدکه پای جیوارا به زنجیر بکشد،جیواازشرهرنوع آجیوارهایی یافته وازقیدوبندشرایط بشری ،ازتشکّل هاوتجسدیافتن های بعدی آزادمی شودوبه فضای بالای عالم صعودنموده ،جایی که "سیدهاشیلا " نام دارد به شکل خالص دریک ثبات وآرامش بدون رنج بسر می بردمتون دین جاینی این حالت را مقام آزادی ورهایی ازرنج دایمی می شماردبه نظراین دین راه ازبین بردن وسوزاندن کارماها(چه قدیم وچه جدید) زهدوریاضت کشیدن است. ازینرو هندوان پیرواین دین بااحترازازهرگونه مشارکت دراموردنیوی چه شرافتمندانه وچه زشت فقط می کوشندکانالهای حواس راببندندکه جلوورود جوهرناپیدای (کارما)راسدشوندتادوباره گرفتاررنج زنده گی درین دنیانشونددومین دینی که درسرزمین پهناورهند ریاضت پیشه وتارک دنیاخوانده می شود دین بودایی است،دین گواتمابودانیزماننددین جاینی پیرونظریه های تناسخ روح پس ازمرگ جسم است .بنابریافت این دین همه انواع هستی منجمله وجودانسانی ،حتی عناصرواجزایی که باهم ترکیب شده اندوحیات بشری را به وجودآورده اندبه طورذاتی والزامی ناپایدار(فنایابنده)غم انگیزوبی روح میباشندازنظرجاینی هاجیوا(تقریباًهمان روح دردین مبین اسلام) است که پس ازمرگ یک جسم به داخل زهدان دیگری نفوذ می کند ودرچهره وسیمای ناآشنابانام ونشان دیگری دوباره می زید.اماشخص بوداوپیروان اوبه چنین روحی که پس اززوال یک جسم بقاء داشته باشدوبتواندازطریق دیگری قدم به دنیای حیات بگذاردعقیده ندارند.بودابه اصل تجدیدحیات وتناسخ یعنی تولدثانوی ایمان داشت به باوراوتجدیدحیات اتفاق می افتدامابدون آنکه ماده ذاتی روح ازجسمی به جسم دیگرانتقال پیداکندبه نظراوروح ماده ی مستقلی نیست که ازپیکروجودی به کالبدوجوددیگری درآیدآنچه ازین حیات به حیات دیگری انتقال می کندعبارت ازصفات حیات یاکرمه ی زنده گی است وآن درمقام تمثیل شبیه به نقش نگینی است که درروی مومی نقش بنددآنچه ازنگین به موم منتقل می شودهماناصفات وعوارض نقش اولی است که درسطح دومی نقش پذیرفته وتصلب وجوهریت پیداکرده ولی هنگامی که جوهرآن مومذوبان وگدازش حاصل می کندآن نقش عارضی ازآن موم به ماده ویاموم دیگری منتقل می شودوبرهمین قیاس،همچنین عوارض وجودی انسان متوفابه جنین دیگر،که درحم مادراست می رودالبته شئ جوهری وذاتی دربین نیست. جهت روشنی بیشتر به این پرسش وپاسخ توجه نمایید:پادشاه (سلطان ملینده) ازحکیم ودانشمندبودایی بهانتی ناگسینه پرسید:آیازنده گی تازه وثانوی ممکن است روی دهدبدون اینکه ازجسم نخستین به کالبددومین برود؟دانشمندگفت:آری ای پادشاه ،تولدثانوی بدون انتقال چیزی روی می دهد.شاه گفت این چگونه است با مثالی روشن نما؟حکیم گفت ای پادشاه هنگامی که کسی شمعی را به وسیله ی شعله ی فروزان شمع دیگری روشن کندآیانوروتابش شمع اول  به جسم شمع دوم می رود؟شاه گفت نی! حکیم گفت :این همان تجدیدحیات است بدون انتقال روح.(191تا)زینروبودابه جای جیوایِ جاینی ها،ازواژه ی آتمان ودایی استفاده می کند.انتخاب این واژه می رساندکه دردین بودانه روح انسانی ونه هیچ چیزدیگری بقاء نداردونحوی تناسخ بودایی با تناسخ جاینی اختلاف فاحش وبنیادین دارداومی گویدآنچه وجودداردعبارت ازبدبختی وبیچاره گی است، نه افرادبدبخت وبیچاره. تعریف وتبین بودایی هاازشرایط ووضعیت انسانی طوری است که رنج وعذاب درحیات ذاتی والزامی بوده ورهایی ازبدبختی ورنج دایمی پایان بخشیدن به جریانی است که وجودرا استمراربی پایان می بخشدهیزم این استمرارراکارما فراهم می آورد.ازنظربودایی هاکارما جوهرنیست بلکه انرژی وهیزمی است که آتش حیات راروشن نگه می داردوجلوامحای کامل وبی برگشت حیات را سد شده وانسان را به سوی زنده گی های پی درپی می راندریاضت هایی که بوداییان دران گیراندعبارت ازعدم مشارکت درامردنیوی است. دروغ،دزدی وهراقدام احساسی وشهوانی دیگرنه بدان لحاظ که قبیح است بایدانجام داده نشودکه سعادتی درپی نداردبلکه ازآن جهت که این اعمال انسان رابه گردونه ی حیات،وجودوهستی (طبیعت)پیوندمی دهدوتولدهای پی درپی راسبب می گردد.به نظربودایی هاگامهای که درمسیررهای کامل وآزادشوی ازرنج وعذاب دایمی بایدبرداشته شودبرعلاوه ی ترک دنیاوبی تفاوتی دربرابرزشتی وخوبی حیات،باتوصل به انواع تکنیکهایی مانندیوگاسوترا،راجویوگا،پاتانجالی وغیره ازخودِوجدان وآگاهی بایدبیرون رفت.زاهدوعارف بودایی ابتداحواس راطوری آموزش میدهندکه ثبت عینیات حسی باید توقف نمایدوسپس به فکر(ذهن) پرداخته آن رانیز طوری تعلیم میدهندکه قدم به قدم تمام محتوای شعوروآگاهی حذف گرددشخص بودابرای تعلیم روش خودازمثال گُل آبی استفاده می کردمرتاضان وزاهدان آن قدرروی گل آبی تمرکزمی کردندکه تمام دنیادرچشم آنهاپرازگل آبی می شد.بدینترتیب هرچیزی غیرازگل آبی ازخودآگاهی آنهاحذف می گردیدسپس بایدصورت وشکل گل هم به تدریج ازذهن آنها حذف می گردیدبه طوری که آنچه باقی می ماندچه درآگاهی فرد وچه درکل عالم فقط وفقط یک رنگ آبی بوددرین صورت ریاضت کش بایدآبی بودن را هم حذف می کردبه نظربودایی هااین روندحذف ذهنی عالمی است که ذاتاًشرّ پنداشته می شودواین حالت بالاترین مرحله ی طریقت بودایی بنام سامادهی یادمی گرددومرحله ی پیش ازخاموش ساختن "حیات" ویاتوقف وتعطیل نهایی یعنی نیروانااست.گواتامابوداپیامبراین آیین بی دینی می گویدهرکس برای خوداین آزادی را به دست آورد.نه خدایی وجودداردکه بتوان لطف ومحبت آئراجلب کرداطمینان خاطری هم درموردیک بهشت سعادت آمیز درحیات اُخروی وجودنداردوهم چنان سرنوشت وتقدیری هم وجودنداردکه بتوان آن راموردسرزنش وشماتت قرارداد. درتمام مذاهب غیراسلامی سرزمین پهناورهند اانگیزه ی نذر،قربانی ،صدمه وزیان نرساندن به مخلوقات دیگرابرازمحبت به سمت کسانی که موردصدمه وضررواقع می شوندنیست بلکه عزم راسخ فردبه اجتناب ازتولیدکارماوترس گرفتاری به آتمان وجیوای بدن شان به این کارمای خیالی است.ازینرو هندوان حتی ماروگژدم را نمی کشندومورچه را نمی آزارند تعدادی ازروی ناآگاهی نآن راآآآآآآآظظظآآآتتآآآن رادلسوزی وترحم شان برموجودات وجانداران عالم می پندارند(اد_178ت194) براساس چنین لغزشهایی که ناشی ازمقایسه ی سطحی وشکلی است تعدادی ازدانشمندان تصوف رامقتبس ازادیان منسوخ شده ی آسمانی وآیین مجوس می دانند.دین مجوس کدام دین است ؟ازآن زمان که خاورشناسان به سوی نحله های بی دینی شرق به ویژه هندوایران روی آوردند مدت ها پیش ازآن، دین رنگرفته ی مسیحی رادر درون کشورهای خودشناخته ودرهم کوبیده بودنددرواقع مسیحیت چیزی هم نداشت که مستحق پیروی می بوداناجیل چهارگانه بااندک اختلافی، هیچ کدام چیزی مشابه به اسلام بابنیادمرصوص نمی توانستندعرضه کنند،دانشمندان غربی بامفردات ومحتوای این انجیل ها ازنزدیک آشنایی داشتند.درغرب مزخرفات این انجیلهابنام کلام خداقلمدادمی شدبابرداشت والتقاطی که خاورشناسان ازچنین تدین داشتندکتب وآثارودایی(دین چندخدایی) واوستا،هردوراآسمانی وقدسی نام کردنددرنتیچه به سایرین تلویحاًفهماندندکه دین یعنی خرافات ومزخرفات،اطاعت ازچنین پدیده یی وجوب ولزومی ندارد تعدادی ازدانشمندان درون مرزی این کشورهابانظریات خاورشناسان چنان همنوایی نمودندکه هوبه هومقیدبه پیروی ازآنها شدنه،کام وزبان دروصف این آثارگشودند.ده هااثرگرانمایه یی به زبان پارسی دری وجودداردکه درمداحی کیش آتش پرستی نگاشته شده وبدین هم بسنده نشده تصوف رانیززاده ی آیین آتش پرستی گفته اندچنین لاطایلات مانندتیردرفرق ناآگاهان اصابت نموده ازصلابت وبزرگواریی که دین درضمیرشان داردمی کاهد. مهمترین نفعی که جامعه ی سکولارغربی ازین تحقیقات بردندبی ارزش جلوه دادن وکم بها دادن به تفکرات دینی بوده وسقوط فرهنگی تاپرتگاهِ اطاعتِ افتخارآمیزوداوطلبانه ازارزش های که غرب آن رابه دیده ی قدر می نگردواسلام اوراافتضاح می نامد.ازینروبایسته است که به آخشوری بنام زردشت وکتاب اوبنام اوستاازدیدگاه اسلامی بنگریم:بنابراجماع دانشمندان خاورشناس وپیروان درون مرزی شان زردشت پیغمبری بوده آتش پرست که ازنظرمحقق بزرگوارنیبرگ نخست دررودسیحون می زیسته وازنظردانشمندان خاورشناس آلمانی بارتولومه وگلدنر زادگاه زردشت شمال غرب ایران است،جکسون او رااهل آذربایحان می داندمورخین اسلامی مانندبلاذری،ابن خردادبه،ابن فقیه،یاقوت حموی،ابولفداءوحمدالله مستوفی اورااهل آذربایجان دانسته اند.چون به سبب وجودآتشکده ی معروف گنزگ این سرزمین راآذرگشسب نامیده اندوبه مرورایام بنام آذربایجان یامحل آتشکده هاتبدیل شده است.وتوافق عام آنست که متولدغرب افغانستان ونواحی ترکمنستان کنونی بوده،درسی ساله گی به نبوت رسیده که پس از12 سال تبلیغ مجبور به فرار اززادگاهش می شودو به شرق ایران درنواحی بلخ وخوارزم پناه می گیردازنظر پیروان کیش آتش پرستی اودرسال 588ق.م حیات داشته وازدیدگاه سایرین(شرق شناسان)زمان پیدایش زردشت درحدودسال های 551تا628ق.م.است بنابرعقیده ی نویسنده گان زردشت درسال583ق.م.درسن 77ساله گی درجنگی که بین ارجاسب پادشاه توران زمین وگشتاسب روی میدهددرحالی که ازآتشکده ی خوددرمقرگشتاسب دفاع می کرده کشته می شوداوکتابی داشته بنام اوستا،درگذشته بدین باوربودندکه این کتاب توسط سکندرمقدونی دربلخ آتش زده شداماشواهدومدارک باستان شناسی ازلحاظ تاریخی این موضوع راتائیدنمی کندباستان شناسی  این روایت راثمره ی تبلیغات سیاسی شاه پوردوم(پادشاه ساسانی متوفی379میلادی) می داند.اوبااین تبلیغات می خواست قدامت تاریخی متن اوستاراکه درزمان سلطنت بلاش(بلاش اول تابلاش سوم قرن 1_2میلادی)نبشته شده بودبه مردم تفهیم کند(ص267تاریخ ایران باستان م.م دیاکونوف)اگراسنادومدارک تاریخی ای که ازآخشور زردشت باقی مانده راباموازین علم کلام بررسی نماییم کیش زردشتی راثنوی وغیرتوحیدی می یابیم.(گرچه عیسویت هم به تثلیث معتقداست اماآسمانی بودن آن درقرآنکریم تصدیق شده) یگانه سندومدرکی که متعلق وخشورزردشت پنداشته می شودگاتها(گاثا)ویاگاهان است که درآن دوخالق وجوددارد:اهورامزداواهریمن اماحدیثی هم ازقول ابن حزم (دیدگاه فقه قرضاوی ج2ص93)نقل شده(سنّوابهم سُنة أهل الکتاب غیرناکحی نسائهم ولااکلی ذبائحهم: بامجوس ماننداهل کتاب رفتارکنید...)اگرظهوردوگانه پرستی(دوآلیسم)وسایرخرافات راپس اززردشت نخستین یاوخشورواقعی فرض کنیم درینصورت، آن آخشوری که درکنارآتشکده درجنگ توران کشته می شود،بایدزردشتی باشدکه قرن هاپس ازوفات زردشت اصلی خواسته است مجددِ دینی گرددکه ازاو اثری وجودنداشته است درهرحال زردشت که بوده ویانبوده موضوعی است خارج هدف این نبشته.آنچه مادرپی آنیم زهدومعرفت درین کیش است.دین آتش پرستی درعصرساسانیان مذهب رسمی دولت ساسانی گردیدروحانیان یامؤبدان مجوسی درزمان ساسانی ها ازاعتبارویژه یی برخوردارگردیدند. یکی ازدانشمندان مجوسی بنام نیک شاپور،که دردوران سلطنت انوشیروان (خسرواول531_579میلادی)می زیسته،درکتابی بنام ویرافنامه ازعروج روحانی مردی بنام ویراف که ادعای دلایت داشته چنین خبرمی دهد:ویراف که دردوایرعالم بالاعروجی داشته درآسمان دوم روانهایی راملاقات نموده که ازبرکت ازدواج بامحارم مغفرت شده بودندودردورترین کناره ی دوزخ خانمی را می بیندکه گرفتارعذاب جاودانی است زیرااین خانم ازقانون خویتک دس (ازدواج بامحارم) سرکشیده بود.ویراف این اولیای مجوسی هفت تن ازخواهران خودرا به همسری برگزیده بود.عالم مجوسی(نوسای برزمهر)مفسر قسمتی ازدینکرددرتفسیرش اصطلاح "نزدپیوند"را به کاربرده گفته است اگرپدربادخترش ویابرادربا خواهرش ازدواج نماید گناهان جانکاه شان جبران می گردد.(خدمات متقابل اسلام وایران ص293)ازین کمترین بیان می توان به اهداف نهایی ریاضت درکیش مجوس پی برد.آنچه مربوط به مانسته گی ومشابهت های شکلی  میان تصوف اسلام وعرفان درسایرادیان آسمانی چون انجیل ویا تورات می گرددنبایدآن رااقتباس ویاتقلیدنامید.نخست بایدازاحوال واوضاع اناجیل وتورات آگاه شد.اناجیل چهارگانه که توسط به اصطلاح حواریون نگاشته درواقع کتاب آسمانی انجیل که به حضرت عیسی (ع) تعلق داشته وشریعتی رامطرح می کرده،تاریخ ازوجوداوآگاه نیست،اناجیل چهارگانه ی بعدی (متی38تا64،مرقس56تا65،لوقا63تا64ویوحنا67تا97میلادی)زمانی تالیف شده اندکه حضرت عیسی(ع)درروی زمین وجودنداشت.بدین لحاظ است که بعضی ازدانشمندان چون ارنست رونان فیلسوف وپژوهشگرفرانسوی مانندسایردانشمندان محقق درامورکتابهای تاریخی وادبی انکارنموده که کتاب عیسویان ازآسمان نازل نشده درحقیقت هراثری که مؤلف داردنبایدآن راغیرازمؤلفش به کس دیگری تعلق دادچه درگذشته وچه امروزحقوق  مؤلف مصئون است ازسوی دیگر انجیل های چهارگانه حامل هیچ عنصرشرعی نیستنداگراین کتابهای درهم وبرهم راما به خداتعلق بدهیم غیرازینکه خرافات باشأن وجلال خداوندسازگارنیست،حقوق مؤلفانی مانندمرقس،لوقا،متی ویوحنانیز زیرپاه می گردد.که نه حق تلفی رادین اسلام می پذیردونه دموکراسی.وضع تورات نیزچیزی برترازین نیست به علت تحریفی که به تورات راه یافته به یک مجموعه ی مرکب از حق وباطل  تبدیل گردیده وجنبه ی روایتی ونقلی تورات هیچ نوع ارزشی نداردوبه اتفاق تمام مؤرخین بخت النصربابلی درسال586ق.م.هنگامی که به بیت المقدس حمله نمودضمن تخریب شهر،صندوق شهادت (تابوت عهد)"وَکَتَبْنَا لَهُ فِی الأَلْوَاحِ مِن کُلِّ شَیْءٍ مَّوْعِظَةً وَتَفْصِیلاً لِّکُلِّ شَیْء اعراف145"ترجمه: درالواح هرگونه پندوروشنگری درهرباب برای (موسی)نوشتیم. راکه حاوی جمیع کتب دینی یهودازجمله تورات بودطعمه ی حریق نموده،تورات ازصفحه ی هستی محوشدویهودیان نیزبه عنوان اسرای جنگی به بابل کوچانده شدند به روایتی 70سال درتبعیدوبدون کتاب دینی بسربردندبعدازسپری شدن میعادفوق الذکرشخصی بنام عزیریاعزراپس ازیک نسل تورات رادست نویس نمودکه ماننداوستاباگذشته ی خود موافقت ندارد{ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَنَسُواْ حَظًّا مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِ "مائده13"}ترجمه: کلمات‌ را از مواضع‌ آنها تحریف‌ می‌کنند و بخشی‌ از آنچه‌ را که‌ بدان‌ اندرز داده‌ شده‌ بودند، به‌ فراموشی ‌سپردندمثلاًدرین عبارت توجه کید:کلمه ی اسراییل که لقب حضرت یعقوب(ع) است به زبان عبری چنین معنی داردکسی که برقهرمان پیروزشدوتورات آن راچنین تعبیرمی کند:چون حضرت یعقوب(ع) باخدا کشتی گرفت وبراوپیروزشدبدین علت ملقب به اسرائیل گردید(سفرپیدایش32:24_24به نقل ازآشنایی باادیان برزگ ص79وسیرتحلیلی ص593)وبیان قرآنکریم درموردتورات چنین است: فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ اللّهِ "بقره 79"ترجمه: پس‌ وای بر کسانی‌ باد که‌ کتاب‌ رابا دستهای‌ خود می‌نویسندسپس‌ می‌گویند: این‌ از جانب‌ خداست‌. وازسویی نیز هیچ شک وتردیدنیست که درکلیه ادیان آسمانی عرفان وجودداشته وحتی درادیان قبلی مقربان دستگاهآفرینش افزون ترازاعدادآخرین بوده(ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِینَ :آن‌ مقربان‌؛ «جمعی‌ بسیارند از پیشینیان‌» ثله‌ : گروهی‌ است‌ که‌ شمار آن‌ در تحت‌ حصر نیاید. مراد از پیشینیان: امت‌های‌ سابق‌ از زمان‌ آدم(ع) تا بعثت‌ پیامبر ما حضرت‌ محمد ص می‌باشند.وَقَلِیلٌ مِّنَ الْآخِرِینَ «و» آن‌ مقربان‌ «اندکی‌اند از متأخران‌» یعنی: مقربان‌ از امت‌ محمد ص نسبت ‌به‌ پیشینیان‌ خود از امت‌های‌ دیگر اندک‌اند. موافق سنت خداوندهردین آسمانی ازچنین فیض وموهبتی برخورداربوده است سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِیلااسرا)77*همان‌ سنتی‌ است‌ که‌ همواره‌ در میان‌ آنان‌ که‌ پیش‌ از تو{ای محمدص} فرستاده‌ایم‌ برقرار بوده‌ است‌ و برای‌ سنت‌ ما هیچ‌ تبدیلی‌ نخواهی‌ یافت‌ فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَّقْدُورًا (احزاب38)این‌ سنت‌ الهی‌ است‌ که‌ در میان‌ پیشینیان‌ نیز معمول ‌بوده‌ است‌ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا (فاطر43) و هرگز برای‌ سنت‌ الله تغییری‌ نمی‌یابی. عرفان یاآنچه که ازدین مبین اسلام تقلیدشده وبرهرنوع تهذیبی بدون درنظرداشت هدف ونیت آن برآن مُهرتصوف زده اند درهیچ دینی بدین نام ونشان وجودنداشته وبدین حدوبعدمعروف هم نبوده اند.ازیک طرف ادیان توحیدی، منطقه وی وقومی بودندوازنظرتعداد هیچکدام به اندازه ی دین اسلام موجوده پیروانِ زیادی نداشتند وعیسویت درین میان،صاحب کوتاه ترین عمربوده وتصوف هردین درعصرخودش مغزواعصاب همان دین بوده ودرعقایداسلام این عبارت پذیرفته شده است که تمام ادیان،دین ماانددرصورتی که باعقایددینی مادرتقابل قرارنگیرنددرحال حاضردرمیان صوفیه ی موجوده معدودی ازافرادکه به عطیه ی سلوک نواخته شده اندمعمولاًدارای دوسیراندسیرمحبین وسیرمحبوبین، که رئیس سیراولی جناب حضرت موسای کلیم(ع)  ودومی رسول اکرم(ص) است. (مکتوب 93و95" ص55"معرفت الحقایق امام ربانی)ودرمواردی ولایت موسوی باولایت محمدی امتزاج یافته است امادرهیچ مواردی صوفیه خارج ازعلوم شرعی اسلام محمدی(ع)وبا تکیه به داده های شریعیت موسوی ویاسایرانبیاء علیهم السلام راهِی نشده وعمل ننموده ازینرودرنظام خدا،شرایع به مقتضای زمان ونیازهای بشری دگرگون شده انداماپیامبران خدا،همه مقربین وخوانده شده گان درباربی مثال لاهوتی اواندوبُغض انبیاء داخل دایره ی کفراست.بادرنظرداشت ویژه گی های فوق الذکرتصوف ویا عرفان موجوده ی ادیان منسوخ شده بنابرادعای مرتاضان وعارفان ادیان مذکورباتمرین وممارست متوالی،افرادمتورط  می توانندمهذب گردند. هندوهانیز باتمرین های تخنیکی ومرسوم خواری سیستم اعصاب رامهزول ونفس راازستیزه گری مطیع فرمان حقیقت خودمی سازنددرین کار جزءازآنچه درسطورفوق الذکریادشد هدف دیگری ندارند.اکابرمذاهب هندویی به هدف رد نبوت می گویندیاتعالیم انبیاءعلیهم السلام مطابق عقل است یاخلاف عقل وشقّ سومی وجودندارداگرمطابق عقل است،عقول ماکفایت می کند،آمدن نبی لزومی نداردواگرخلاف عقل است،مابه چیزی که خلاف عقل است نیازمندنیستیم به نظرایشان این استدلال نهایت اندوخته های بشریت است که گویا مبطل نبوت می باشد.تهذیب نفس درادیان توحیدی منسوخ شده نیزبااندک تفاوتی دارای همین مقدارسرمایه است،همه جدوجهد،ریاضت ،عرفان وتصوف درهمه ی ادیان چه زردشتی،مسیحی وغیره دارای هیچ نوع منزلت ومرتبتی  به مفهومی که اهل تصوف اسلام آن را مطرح می کنند نیست.هدف صوفیه غیرازرستگاری وتزکیه ی عناصرتوابع وجودی ورسیدن به منزلت بنده گی چیزدیگری نیست واین تزکیه نیزغیرازآن تزکیه هست که درپندارعارفان ادیان باطله جلوه دارداگربشرقادرمی بودکه بدون کمک شرع خودرا به ریاضت وتمرین وگرسنه گی تزکیه نمایداصلاًازبدونمی خواست خطایی مرتکب شودوشخصیت آلوده داشته باشدازینرواین گونه تصفیه شوی وتزکیه گری یا افتقارجبری جزافناء وعلیلی قوای جسمانی دیگرمحصولی نداردجسم مهدوم ومهزول تنهاقادربه خیالپردازی است وبس.براساس هم تکالیف روانی است که درمواردی مرتاضان ادعاهای گوناگونی می نمایند.نفس ازچنین ریاضت ها  تنها یک پوشش ویاغلاف کاذب حاصل میکندکه صفات رزیله واماره گری خودرادرزیرآن می پوشاندمانندگرگی که ازروی ناتوانی ازدرنده گی دست بکشداماهرگزتبدیل به سگ پاسدارنخواهدشدتبدیلی یک شی به شی دیگرراتنهاخالق همان شی می تواندبکند.چون انسان خودرانیافریده ودراصلاح نفس نمی تواندبی نیازازکمک شرع باشدوبه کمک تمرین های فزیکی تبدیلی بنیادی درنهادخودبارآورد.به تعبیرحضرت امام ربانی علیه الرحمۀ چنین ریاضت ها فقط همان اندازه به نفس انسانی تغیرخواهدآوردکه زهری که باشکرروکش شود.

ریشه های صوفیه درقرآن وحدیث:

دین مبین اسلام مشتمل است براصول وفروع .اصول دین شامل معتقدات است وفروع دین دوبخش رااحتوامی کند:افعال عملی که علم مبارک فقه رامی گویند وافعال اخلاقی راتصوف می نامندوحضرت رسول اکرم(ص) فرموده‏اند: انما بعثت لا تمم مکارم الاخلاق: من براى کامل کردن مکارم اخلاق مبعوث شده‏ام. از این  حدیث فهمیده مى‏شود که حداقل یکى از مهم‏ترین اهداف دین، تربیت اخلاقى انسان‏هاست. همچنین از ایشان نقل شده است که «الاسلام حسن الخلق» و نیز «الخلق الحسن نصف الدین  و نیز اکمل المؤمنین ایمانا احسنهم خلقا:این روایات از دوارزشمندی خبرمی دهند:از منبع تصوف که رسول خد(ص) اندواهمیت اخلاق براى دین ودنیای انسان‏ها. امیرالمؤمنین(رض) فرموده‏اند: من حسنت خلیقته طابت عشرته :کسى که اخلاقش نیکو باشد زندگانى‏اش گواراست.  تصوف پربارترین محصول قرآن وحدیث نبوی هست این نحله ی مبارک بادستان پربرکت پیامبراسلام(ع) اساس گذاری شده درقرآن مجید واحادیث نبوی شواهدی متعددی هست که حقانیت واصلیت تصوف را ضمانت می کند.به گفته حضرت ابوهریره(رض):حفظتُ من رسوالله(ص) وعاءین،فأمّاأحدُهما فبثثتۀ،وأماالآخرُفلوبثثتۀ قُطع هذاالبلعومُ_ مختصربخاری حدیث100:  اومی گویددونوع حدیث ازپیامبربزرگواراسلام حفظ کردم نخست احادیثی که است که روایت ونشرکردم دوم احادیثی است که اگرآنهاراروایت کنم این گلویم بریده خواهدشد. پیغمبر(ع) ازبیان هیچ علمی کسی را منع نفرموده تنهابیانگراندازه ی عقل مردم رابایددرنظربگیرد.اگردرآن روزگارحضرت ابوهریره(رض) می فرمودندکه امشب من ازبالای عرش کریم عبورکردم ودرعالم قدس بافرشته هایی پیرامون مسایلی به بحث نشستم، درآن زمان که حتّی برمعراج پیغمبر(ع) شک وتردیدمی نمودندآیاتصوف ابوهریره درتقابل با علم نبوت قابل گردن زدن نبود؟ این حدیث بی تردیدرازی رابرملا می کندکه ماامروزاوراتصوف می نامیم.وازلحاظ دیگردرقرآنکریم آیه هایی زیادی هست که باتعبیرصوفیانه مفهوم دلنشینتردارندتااستدلال های دیگر،صوفیه باوجوداعتقادبه معنی تفسیری که مشروط به نقل وسماع است به تأویل که چشمداشتی به مفاهیم باطنی حدیث وآیة هست می نمایندالبته تأویل درآیات واحادیثی که احکام ازآنها استنباط می شودناجائز پنداشته می شودونبایدپنداشت که این تأویل،ازقبیل تأویل های گروه باطنیه است،برخلاف تعابیری که گروه باطنیه{اسماعیلیه ی کنونی} ازمفاهیم کتاب الله دارندتأویل صوفیه چیزی خلاف عقایداهل سنت نیست.ازدیدصوفیه قرآن تنها ظاهرنیست بلکه" انّ للقرآن ظهراًوبطناً_ حدیث : قرآن را ظاهری است وباطنی .مثلاً درین آیه ی مبارکه إِنَّ أَنکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ  لقمان19:که زشت ترین آواهاوصداها،آوازخران است.درتعبیرتفسیری زشتی آوازبلندرامذمت نموده وآن را تشبیه به آوازخرنموده وتکیه به روایتی می کنندکه می گوید:خردرآن هنگام شیطان رامی بیند.برخلاف این تفسیر،تأویل صوفیه چنین است:انسان های مسخول وگناه کار،اگرموردعفوقرارنگیرندهرکدام موافق گناه خود دردنیای دیگرمسخ چهره می شوند. عن ابی هریره(رض)عن النبی(ص)قال:یلقی إبراهیم أباهُ آزریوم القیامه،وعلی آزرقترة وغبرة،فیقول لهُ إبراهیم:ألم أقل لک:لاتعصنی؟فیقولأبوهُ:فالیوم لاأعصیک،فیقول أبراهیم:یارب إنک وعدتنی:أن لاتخزینی یوم یبعثون،فأیُّ خزیٍ أخزی من ابی الابع،فیقول الله تعالی :إنی حرمت الجتة علی الکافرین،ثم یقال:یاإبراهیم،ماتحت رجلیک ؟فینظرفإذاهوبذیخٍ ملتطخٍ فیؤخذ بقائمه فیلقی فی النار(بخاری3350مختصربخاری1393)ترجمه:ابوهریره(رض) میگوید:نبی اکرم(ص)فرمودند:روزقیامت ابراهیم(ع)پدرش آزر راملاقات می کنددرحالی که چهره ی آزرازشدت غم واندوه تیره وتاروغبارآلوداست.ابراهیم(ع)به او می گویدبه تونگفتم که ازمن نافرمانی نکن؟پدرش می گویدامروزازتونافرمانی نمی کنم .ابراهیم0ع9 می گویدپروردگاراتوبمن وعده دادی که مراخوارنسازی،پس چه خواری بدترازین است که پدرم ازرحمت تومحروم شودوهلاک گردد.خداوندمتعال می فرمایدمن بهشت رابه کافران حرام ساخته ام .سپس گفته می شود:ای ابراهیم زیرپاهایت چیست؟اوبدانجا نگاه میکند،ناگهان،چشمش به کفتارنرپُرمووکثیفی می افتد.سپس دست وپای اورا می گیرندودردوزخ پرتاب می کنند.آنانی که دردارلبواربه صورت خردرمی آینداین آیة اشاره به مذلت، زشتی وپلیدی صدای آنها دارد.ورنه خری که درین نشأ است خودساخته نیست که آوایش موردطعن ومذمت قرارگیرد.اماخرآن دنیایی توسط خودش به خودصورت می سازد. هم چنین درین آیة ی شریفه : وَلاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِینَ ترجمه: و در زمین‌ بعد از اصلاح‌ آن‌ فساد نکنید و او را با بیم‌ و امید بخوانید هرآینه‌ رحمت‌ خدا به‌ نیکوکاران‌ نزدیک‌ است درتفسیرشریف چنین بیان گردیده: بعد از آن‌ که‌ خدای‌ منان‌ با فرستادن‌ پیامبران و نازل‌ کردن‌ کتب‌ و تبیین‌ قوانین‌ و احکام، زمین‌ را به‌ صلاح ‌آورد و بعد از آن‌ که‌ مؤمن‌ یا کافری‌ آن‌ را آبادان‌ کرد، درآن‌ فساد نکنید؛ با کشتن ‌مردم‌ و ویران‌ ساختن‌ منازلشان‌ و قطع‌ درختانشان‌ و مسدود ساختن‌ انهارشان‌. و ازجمله‌ فساد در زمین‌: کفر به‌ خدای‌ سبحان، افتادن‌ در معاصی‌ وی‌ و لغو کردن ‌قوانین‌ و شرایع‌ وی‌ بعد از برقرار شدن‌ آنهاست.اهل تصوف برعلاوی ی اینکه چنین تفسیری رامی پذیرند.به چنین تأویلی ارج بیشترمی گذارندکه این آیة اشارتی است به اصلاح زمین دل،خداوندمتعال زمین دل آنانی راکه اصلاح نموده دستورمیدهدکه ازلغزش دربیم باشیدوازرحمت اوامیدوار.واطمینان می دهداگربه این عهدومیثاق پابندباشید،خداوندمتعال شمارابارحمت خودخواهدنواخت.صوفیه مدعی اندکه زمین هیچ زمانی ازمفسدخالی نبوده که اورااصلاح شده پنداریم تنهاعالم صغیرکه مرکزآن دل است می توانداصلاح گرددآنانی که دلهایشان اصلاح شده آنها نیکوکاران اندوبشارت نیزبدانهاست. وآیة ی کریمه ی:{تَعْرُجُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ_معارج4: فرشتگان‌ و روح‌ به‌سوی‌ او{ یعنی: به‌سوی‌ خداوندمتعال} بالا می‌روند در روزی‌ که‌ مقدار آن‌ پنجاه‌هزار سال‌ است} رمزی ازمعنی آتی دارد:سیرسالک دراسم ظاهر،سیردرصفات است بی آنکه درضمن آنها ذات ملحوظ گرددو سیردراسم باطن که استتاروتطن مناسب حال آن اسم است،هرچند سیردراسما است،امادرضمن ذات خداوندمتعال ملحوظ است آن اسماء،دررنگ سپرهااندکه روپوش حضرت ذات تعالی وتقدس گشته اند.مثلاً درصفت العلم، ذات باری تعالی اصلاً ملحوظ نیست  ودراسم العلیم،درپس پرده ی  صفت، ذات اوتعالی ملحوظ است زیراذاتیست که مراوراعِلم است .واین اسماکه به اسم الباطن تعلق دارند مبادی تعینات ملائکه ملاءاعلی اند وشروع سیردرین اسماء،قدم نهادن است درولایت علیا که ولایت ملا اعلی است وفرقی که درمیان علم وعلیم دربیان اسم الظاهرواسم الباطن آمده آن فرق اندک نیست ونه پنداری که ازعلم تاعلیم اندک راهی است، فرقی که درمیان مرکزخاک ومحدب عرش است نسبت به آن فرق حکم قطره داردنسبت به دریای محیط .درگفت نزدیک است ودرحصول دور، ذکرمقاماتی که برسبیل اجمال دربیان می آیدمثلاً گفته شده که سالک عالم پنجگانه ی امرراطی نموده سیردراصول اینها نماید تادایره ی امکان تمام شوددرین عبارت سیرالی الله به تمام ذکر یافته است وحصول این سیرراتقدیر به مدت پنجاه هزارسال نموده اند(م.260مکتوبات امام درالمعرفت ص77)درتأویل فوق الذکرملائکه وروح همچولطایف توابع بدنی مطرح اندودرتفاسیر،روح راجبرییل گفته اندوملائکه یعنی فرشته گان.

ناتمام

بخش پنجم : پایان زندگی زناشویی

بخش پنجم

پایان زندگی زناشویی

و پیامدهای آن

پایان زندگی زناشویی و پیامدهای آن

گاهی زندگی زناشویی دچار تنش‌های شدید می‌شود و از هم فرو می‌پاشد. شریعت اسلام در ارتباط با پیامدهای جدایی میان زن و شوهر و مراعات حقوق هر یک از آنها احکام و رهنمودهایی وضع نموده است.

خاتمه دادن به روابط زناشویی یا براساس خواست یک طرفه مرد از طریق «طلاق» و یا بر مبنای خواست و اراده طرفین از طریق «خُلع» انجام می‌پذیرد. گاهی ممکن است این جدایی از طریق «رجعت» یا «عقدی جدید» دوباره به حالت اولیه ادامه زندگی میان مرد و زن بازگردد و یا از طریق محاکم شرعی یا دادگاه به خاطر اسباب و عوامل معینی میان آنها طلاق و جدایی انجام پذیرد و یا از طریق مسائل جداگانه‌ای مانند «ایلاء و ظهار و لعان» پایان زندگی زناشویی آنها رقم زده شود و در همه حالات جدایی میان زن و شوهر مراعات عده و به عزا نشستن زن ضروری است. دراین بخش به طور خلاصه به بیان احکام مربوط به آن موارد ضمن هشت مبحث زیر می‌پردازیم :

موضوع اول : طلاق

موضوع دوم : رجعت

موضوع سوم : خُلع

موضوع چهارم : جدایی از طریق    دادگاه

موضوع پنجم : ایلاء

موضوع ششم : لعان

موضوع هفتم : ظهار

موضوع هشتم : عدّه

موضوع اول : طلاق

تعریف طلاق، تفاوت میان طلاق و فسخ، حکم و حکمت طلاق، شروط وقوع و انواع طلاق و حکم هر یک از آنها.

تعریف یا معنای طلاق: طلاق عبارت است از برداشتن و فسخ کردن عقد نکاح و پایان دادن به آن از طریق مرد و یا از طرف زنی که طلاق از طرف شوهر به او تفویض شده است.

تفاوت فسخ نکاح و طلاق

طلاق و فسخ با هم سه تفاوت دارند:

1-   فسخ نقض، باطل و بی‌اثر گردانیدن اساس عقد ازدواج و برداشتن حکم حلال و روا بودن روابط مبنی بر آن است، اما طلاق پایان دادن به روابط زناشویی قرار گرفته براسا عقد نکاح صحیح است و این جدایی و انفصال تنها پس از تحقق طلاق سه‌گانه انجام می‌پذیرد.

2-   فسخ به خاطر حالت‌ها و رویدادهای عارضی مانند مرتد شدن زن، مخالفت زن با احکام و ارزش‌های قطعی اسلام و یا فرا رسیدن زمان شروطی که در عقد نکاح انجام گرفته مانند حق اختیار فسخ پس از رسیدن به سن بلوغ یا عدم کفایت و تناسب میان آنها است که صورت می‌گیرد، اما طلاق در ارتباط با عقد نکاح صحیح و ملزم است که انجام می‌پذیرد.

3-   فسخ، کاری به نقض و کم کردن از طلاق سه‌گانه ندارد، اما طلاق از تعدد آن می‌کاهد.

حکم طلاق

طلاق و جدایی به خاطر مراعات مصالح طرفین و از روی ضرورت و ناچاری مباح و جایز است و این جواز را قرآن، سنت رسول خداص، اجماع علما، عقل و تدبیر مورد تأیید قرار داده‌اند.

قرآن در مورد طلاق و جدایی می‌فرماید:

1.     ) الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسَانٍ وَلاَ یَحِلُّ لَکُمْ أَن تَأْخُذُواْ مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئًا إِلاَّ أَن یَخَافَا أَلاَّ یُقِیمَا حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ یُقِیمَا حُدُودَ اللّهِ فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْهِمَا فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ

فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتَّىَ تَنکِحَ زَوْجًا غَیْرَهُ((البقره/229-230) 

«طلاق [رجعى‏] دو بار است پس [از آن باید زن را] به شایستگى نگاه داشتن یا به نیکى رها کردن..... پس اگر [شوهر] او را [براى سومین بار] طلاق داد، پس از آن براى او (شوهر) حلال نمى‏شود»      

و رسول خداص می‌فرماید:

«ناپسندترین امور حلال در نزد خداوند طلاق دادن است»

و عملاً رسول خداص «ام المؤمنین حفصه را طلاق داد، اما دوباره او را بازگردانید 

هم‌چنین فقهای مسلمانان در این مورد اتفاق‌نظر دارندکه براساس دو منبع قبلی (قرآن و سنت) طلاق و جدایی زن و شوهر جایز است.

و از نظر عقلی تردیدی وجود ندارد که گاهی روابط زن و شوهر به اندازه‌ای تباه و خراب می‌شود و به حدی از یکدیگر یا طرفی از دیگری متنفر می‌شود که امکان آشتی و مصالحه میان آنها وجود ندارد و تنها راه چاره و رهایی آنها از بند یکدیگر، طلاق و جدایی است و این جدایی در جهت جلوگیری از نگرانی، سرگردانی، فساد و تباهی هرچه بیشتر صورت می‌گیرد.

لازم به یادآوری است که در ممالک غربی آمار طلاق در حد بالایی قرار دارد و آگاهی به بیش از 70 درصد می‌رسد. اما در ممالک اسلامی در غالب اوقات از 10 درصد تجاوز نمی‌کند که آن هم به خاطر به بن‌بست رسیدن طرفین و قبول واقعیت است.

با این همه حکمت و هدف از طلاق هم‌چنان که گفته شد: راه حل مشکلات سختی است که توسط زن، شوهر و اطرافیان آنها قابل حل و فصل نبوده و به خاطر عدم توافق اخلاقی و نفرت بیش از حد از یکدیگر یا عوامل خارجی غیرقابل تحمل برای آنها، به خاطر جلوگیری از زیان و نگرانی بیشتر چاره‌ای به جز طلاق پیش او نبوده است؛ زیرا این اصل در شریعت اسلام اصل معتبری است که: «از میان دو شر و بدی آنی که زیانش کمتر است انتخاب می‌شود»، اما اسلام هر یک از زنان و مردان را بر ادامه روابط همسری و وفاداری به حقوق و مسئولیت‌های ناشی از آن ـ که قرآن را «میثاق استوار» می‌نامد ـ فرا می‌خواند و آنها را به تحمل و بردباری در مقابل اخلاق و رفتار همسر، ترغیب می‌کند. خداوند متعال در این‌باره می‌فرماید:

1. ) وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا (   (النساء / 19)

«با همسران خود به طور شایسته (در گفتار و کردار) معاشرت نمایید و اگر از آنان (به دلایلی) بدتان آمد (شتاب نکنید و زود تصمیم به جدایی نگیرید) زیرا چه بسا از چیزی بدتان بیاید، اما خداوند خیر و منافع فراوانی را در آن قرار داده باشد».

و رسول خداص می‌فرماید:

«هیچ مرد مؤمنی نباید با همسرش دشمنی ورزد؛ زیرا ممکن است اخلاقی از او را نپسندد، اما از اخلاق دیگر او راضی باشد»

هم‌چنین اسلام زنان را به صبر و بردباری دعوت نموده و آنان را به تحمل مشکلات تا فرا رسیدن تغییر در خُلق و خو و وضع زندگی مرد به شکیبایی فراخوانده است. رسول خداص فرموده است:

«هر زنی که بدون دلیل و (ناراحتی سخت) برای طلاق، شوهرش را تحت فشار قرار دهد، او را به بهشت راه نخواهد داد»شریعت اسلام در راستای حل نزاع میان زن و شوهر آنها را به استفاده از روش‌های مطلوب و دوستانه فراخوانده و بهترین و مناسب‌ترین راه را موعظه و نصیحت و تنها گذاشتن در بستر، و چنانچه زن مقصر باشد، تنبیه ساده بدنی، و در صورت بی‌نتیجه بودن و به توافق و آشتی نرسیدن آنها، پا در میانی دو نفر یکی از خویشاوندان مرد و دیگری از خویشاوندان زن است.

حکم اصلی طلاق هم‌چون نکاح ـ مباح و جایز بودن است، اما در شرایط خاصی مانند: در عادت ماهیانه قرار داشتن زن، یا در ایام پاک شدن که با یکدیگر همبستر شده باشند (طلاق بدعی) یا در شرایطی که اگر زن طلاق داده شود مرتکب فساد و فحشا بشود، یا عدم امکان ازدواج مجدد، در این‌گونه موارد طلاق دادن زن حرام و نامشروع است.

اما طلاق بدون دلیل و سبب مکروه است و گاهی هم مانند «ایلاء» و سپری شدن چهارماه از «ایلاء» و زمانی که حکمین رأیشان بر جدایی میان آنها باشد، طلاق دادن واجب است و زمانی که زن بدزبان و بدرفتار باشد و به وظایف دینی خود مانند نماز، روزه و پرهیز از دروغ، تهمت، فتنه‌گری و ...، عمل ننماید، طلاق دادن او مستحب است.

شروط وقوع طلاق : برای وقوع طلاق وجود پنج شرط لازم و ضروری است:

1- اهلیت طلاق دهنده

مردی که می خواهد همسرش را طلاق دهد، باید عاقل، بالغ و هوشیار باشد و با اراده و اختیار خود به این کار اقدام نماید و بر همین اساس طلاق دادن افراد نابالغ، دیوانه و مدهوشی که در حالتی قرار داشته باشد که خیر و مصلحت و ضرر و زیان خود را تشخیص ندهد و هم‌چنین کسی که بیش از حد معمول دچار خشم و عصبانیت بشود و هوشیاری خود را از دست بدهد و کسی که او را مجبور به طلاق دادن بنمایند، واقع نمی‌شود.

به جز مالکیه بقیه مذاهب بر این باورند که اقدام به طلاق دادن زن، از طرف شوهر کافر جایز است و اقدام به طلاق آدم سفیه (یعنی کسی که دارای عقل و فهم طبیعی نیست و سبک ‌مغز و کم‌درک و معرفت است) به شرط بالغ بودن واقع می‌شود، هرچند که ولی او رضایت نداشته باشد، اما وقوع طلاق همسر مردی که از دین برگشته و مرتد شده موکول به این است که اگر در زمان عده زن دوباره به اسلام بازگردد طلاقش جاری می‌شود؛ زیرا نکاح قبل از اسلام آوردن دوباره‌اش باطل گردیده و باید دوباره براساس عقدی جدید با همسرش زندگی نماید و اگر در ایام عده، تجدید ایمان و اسلام ننمود نکاح او به خاطر تفاوت دین او و همسرش باطل و بی‌اعتبار می‌شود. مذاهب چهارگاه رأیشان بر وقوع طلاق زنی است که شوهرش در حال مستی او را طلاق داده باشد.

زن در مورد طلاق دادن تصمیم گیرنده نیست، اما هرگاه شوهرش طلاق دادن را به او تفویض نماید یا در هنگام عقد این حق را برای همسر خود پذیرفته باشد، زن می‌تواند اقدام به طلاق و جدایی بنماید. و تنها در موارد بسیار ضروری است که قاضی می‌تواند میان زن و شوهر حکم به جدایی بدهد.

2- قصد طلاق دادن

کسی که الفاظ طلاق را بر زبان می‌آورد باید نیت و قصد جدایی از همسرش را داشته باشد، اما کسی که از دیگری نقل قول می‌نماید، یا به تدریس موضوع طلاق اشتغال دارد، یا کسی غیرعرب که معنای طلاق را نمی‌داند، اگر آن را بر زبان بیاورند و قصد طلاق را نداشته باشند، طلاقشان واقع نمی‌شود، اما کسی که با مزاح و شوخی الفاظ طلاق را به کار می‌گیرد، طلاق او واقع می‌شود؛ زیرا رسول خداص فرموده است:

«سه چیز جدی و شوخی بودنشان جدی گرفته می‌شود: نکاح، طلاق و رجعت دادن»

3- وجود زوجیت حکمی یا حقیقی

زمانی طلاق معنا دارد که میان مرد و زنی زندگی زناشویی حقیقی (در حالت عادی همسری) و حکمی (در زمانی که زن مشغول گذرانیدن عده است) وجود داشته باشد. بر این اساس طلاق دان زن بیگانه معنا ندارد، و طلاق دادن در ایام گذرانیدن عده طلاق «بینونه کبری» یعنی مکمل طلاق ثلاثه و زن مطلقه‌ای که با او روابط زناشویی صورت گرفته، صحیح نیست.

اما در حالت عادی وجود رابطه حقیقی همسری و رابطه حکمی یعنی در ایام عده «طلاق رجعی» طلاق واقع می‌شود و طلاق در رابطه با ازدواجی که شرایط لازم را نداشته و باطل به شمار می‌آمده یا پس از پایان عده واقع نمی‌شود.

4- طلاق به صورت صریح یا کنایه

طلاق به صورت الفاظ صریح یا کنایه انجام می‌گیرد. الفاظ صریح و روشن الفاظی هستند مانند طلاق، جدایی، فرقت و ...، که منظور از آن معلوم و مشخص باشد.

اما الفاظ غیرصریح و کنایه آن است که احتمال منظور از طلاق در آنها وجود داشته باشد. مانند این‌که مرد به همسر خود بگوید: سرنوشتت را خود تعیین کن یا به خانه پدریت برگرد و ... که در این‌گونه موارد اگر قصد و نیت طلاق وجود داشته باشد، طلاق واقع می‌شود. اما با تحقق سه شرط است که طلاق دادن با شریعت اسلام موافقت دارد:

1- دلیل و ضرورتی برای طلاق دادن وجود داشته باشد.

2- در هنگام پاکی زن از عادت ماهیانه انجام بگیرد که در آن با همسر خود همبستر نشده باشد.

3- به صورت متفرق و یکی یکی و پس از گذرانیدن مراحل مختلف موعظه و قهر کردن و تنبیه بدنی (در صورتی که زن مقصر باشد) و عدم موفقیت حَکَمَیْن، انجام بگیرد.

انواع طلاق

به اعتباراتی چهارگانه طلاق اقسام مختلفی پیدا می‌کند که عبارتند از:

اول : به اعتبار کلمات

به طلاق صریح و طلاق کنایه تقسیم می‌شود. و هم‌چنان که گفته شد: طلاق صریح آن است که الفاظ استعمال شده به وضوح و صراحت بیانگر طلاق، فرقت و جدایی باشد و به محض بیان آن ـ هرچند قصد طلاق در میان نباشد ـ واقع می‌شود. مثلاً اگر مردی به همسر خود بگوید: طلاقت واقع شده باشد. یا از این لحظه من و تو از هم جدا می‌شویم و از نظر حنفیه اگر مرد به همسرش بگوید: تو بر من حرام باشی، طلاق او واقع می‌شود.

کنایه: نیز این است الفاظی به کار گرفته شوند که احتمال طلاق و جدایی از آنها فهمیده شود، و معمولاً مردم آنها را برای جدایی از همسر خود به کار نبرند، مثل این‌که مردی به همسر خود بگوید: به خانه پدریت بازگرد، از این لحظه اختیار سرنوشتت به دست خود توست و ... در این‌گونه موارد اگر مرد قصد طلاق و جدایی را داشته باشد، طلاق او واقع می‌شود.

طلاق از طریق کتابت: اگر به دلایلی مرد و زن از همدیگر دور باشند و مرد از طریق نوشتن نامه یا ارسال فاکس یا فرستادن کسی به نیابت از خود یا مردی که زبان سخن گفتن نداشته باشد به وسیله اشاره قابل فهم، طلاقشان واقع می‌شود.

تعداد طلاق: طلاق یکی یا دو یا سه است. مذاهب چهارگانه و مذهب ظاهری در این مورد اتفاق‌نظر دارند که طلاق با لفظ سه یا ثلاثه یا سه بار پشت سرهم گفتن : «طلاقت واقع شده باشد» سبب واقع شدن طلاق ثلاثه می‌شود و آن زن و شوهر بر هم حرام می‌شوند، مگر آن‌که زن پس از سپری شدن عده، مجدداً ازدواج دیگری بنماید و به طور طبیعی پس از مدتی از هم جدا شوند و پس از سپری شدن عده طلاق و پس از خواستگاری، موافقت زن، عقد، نکاح و مهریه جدید می‌توانند با هم ازدواج بنمایند، اما امام ابن تیمیه، امام ابن القیم جوزی و بسیاری دیگر از علما بر این باورند که طلاق همراه با عدد لفظی یا اشاره عددی، عدد لفظی و اشاره‌ای آن معتبر نیست و تنها یک طلاق آن واقع می‌شود و نه بیشتر.

دوم : طلاق از نظر سنت و بدعت بودن

از این نظر طلاق به دو نوع «طلاق سنتی» و «طلاق بدعی» تقسیم می‌شود:

طلاق سنّی: طلاقی است که با سنت رسول خداص سازگاری داشته باشد و زمانی طلاق با روش رسول خداص که تفسیر عملی قرآن است سازگاری دارد که دلیل و ضرورتی برای جدایی وجود داشته باشد. تنها یک طلاق او را در ایام پاکی ماهیانه که با او همبستر نشده باشد، جاری نماید و زن حامله نباشد، اگر هر یک از موارد فوق مراعات نشود طلاق، طلاق بدعی است و جاری نمودن آن حرام است و انجام دهنده آن گناهکار می‌شود.

طلاق بدعی: طلاق بدعی طلاقی است که با سنت رسول خداص سازگاری ندارد و شریعت اسلام آن را نمی‌پسندد. مثل این‌که کسی همسرش را به هنگام عادت ماهیانه، ایام بارداری همسر یا در پاکی که در آن با یکدیگر همبستر شده باشند، طلاق بدهد. هرچند این‌گونه طلاق دادن‌ها حرام است که اکثریت علما ـ به جز امام ابن تیمیه، امام ابن القیم و ...، ـ بر این باورند که واقع می‌شود.

سوم : طلاق از نظر امکان بازگردانیدن یا عدم بازگردانیدن همسر

به دو نوع «طلاق رجعی» و «طلاق بائن» تقسیم می‌شود.

طلاق رجعی: آن است که شوهر حق تجدیدنظر و بازگردانیدن همسرش را قبل از سپری شدن عده بدون عقد جدید دارا باشد و این موضوع پس از طلاق اول یا دوم «بائنه» نشده و قبل از پایان عده است و نیازی به رضایت همسر ندارد، اما پس از سپری شدن عده در طلاق دوم، «طلاق رجعی» به صورت «طلاق بائنه» در می‌آید و مرد تنها پس از عقدی جدید است که می‌تواند همسر مطلقه‌اش را بازگرداند.

طلاق بائن: طلاق بائن هم بر دو نوع است: «بینونه صغری» و «بینونه کبری». بینونه صغری این است که شوهر می‌تواند همسرش را پس از عقد و مهریه جدید به نکاح خود بازگرداند، اما در «بینونه کبری» تنها زمانی مرد می‌تواند با همسر مطلقه‌اش دوباره ازدواج کند، که زن با مردی دیگر ازدواجی صحیح بنماید و مدتی را با او زندگی کند و سپس به طور طبیعی از هم جدا شوند، یا شوهر جدیدش بمیرد و عده‌اش سپری شود ... و زمانی طلاق به این صورت یعنی «بینونه کبری» در می‌آید که هر سه طلاق زن واقع شده باشد.

زمانی طلاق به صورت «بائنه کبری یا صغری» در می‌آید که قبل از همبستری در مقابل پرداخت اموالی از طرف زن، طلاق سومی و یا طلاق از طرف قاضی به خاطر محبوس، بیمار، معیوب و غایب شدن شوهر، واقع شده باشد. در غیر این موارد طلاق رجعی است، یعنی مرد بدون نیاز به رضایت زن و بدون احتیاج به عقد و مهریه جدید می‌تواند او را به حالت همسر قبلی بازگرداند.

چهارم: طلاق تنجیز و تعلیق و اضافه

طلاق به اعتبار روش آن به سه نوع مُنْجز، مَعَلَّق و مُضاف تقسیم می‌شود.

طلاق مُنْجَز: طلاقی است که مرد با هدف وقوع فوری آن را بر زبان می‌آورد. برای مثال اگر شوهر خطاب به همسر خود بگوید: طلاق تو واقع شود، یا اینک تو مطلقه هستی. طلاق همسر در همان حال جاری می‌شود و این مشروط به اهلیت زن و شوهر برای وقوع طلاقند.

طلاق معلق: طلاق معلق آن است که شوهر وقوع طلاق را به روی دادن موضوعی در آینده موکول نماید و آن را با کلماتی مانند: اما، اگر، چنانچه، هرگاه، در صورتی که و ...، مشروط گرداند. برای مثال شوهر خطاب به همسرش بگوید: اگر وارد منزل فلانی بشوی طلاقت واقع شده باشد. مذاهب اربعه رأیشان بر این است که چنانچه زن با علم، آگاهی و عمد به خانه آن شخص برود طلاق او واقع می‌شود.

طلاق مضُاف : طلاق مضاف آن است که به زمان معینی در آینده موکول شود. برای مثال شوهر خطاب به همسرش بگوید: فردا یا یک ماه دیگر طلاق تو واقع بشود. در این‌صورت پس از فرارسیدن اولین لحظات از زمان موردنظر طلاق او واقع می‌شود و این وقوع مشروط به این است که شوهر اهلیت طلاق دادن را داشته باشد و زن در آن زمان معین شرایط طلاق داده شدن را دارا باشد.

از نظر اکثریت علما، شاهد گرفتن برای طلاق هم‌چون وجود شاهد برای تجدیدنظر و رجعت دادن زن، مستحب است؛ زیرا خداوند متعال در این‌باره فرموده‌اند:

) وَأَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِّنکُمْ)(طلاق / 2)

«دو نفر عادل را از میان خودتان به عنوان شاهد معین کنید».

اما ابن حزم وجود شاهد برای رجعت دادن زن را به خاطر صیغه وجوب از امری که در آیه وجود دارد، واجب می‌شمارد.


. ادامه مطلب ...

موضوع چهارم : جدایی از طریق دادگاه موضوع پنجم : إیلاء

موضوع چهارم : جدایی از طریق دادگاه

سپردن طلاق به زن در اثناء عقد نکاح و یا پس از آن و برخورداری از حق درخواست خلع و حکم به جدایی زن و شوهر در شش یا هفت مورد و اضافه بر آنها جدایی از طریق «ایلاء، لعان و ظهار»، همه حقوق و امتیازاتی هستند که به زنان داده شده و با برخورداری مرد از حق طلاق برابری می‌نماید.

و کسانی که از برخورداری مرد از حق طلاق انتقاد می‌نمایند در مقابل این همه حقوقی که شریعت اسلام به خانم‌ها داده، هیچ پاسخ قانع‌کننده‌ای نمی‌توانند ارائه بدهند. از طرف دیگر معاشرت و زناشویی از روی جبر و اکراه امکان‌پذیر نیست و هرگاه همسر قهر نماید و به خانه پدری برگردد، جز با رضایت او هیچ‌گاه شوهرش نمی‌تواند با استفاده از زور و اکراه او را برگرداند و در نتیجه باید از طریق طلاق یا خلع دیر یا زود از او جدا شود.

تفاوت جدایی از طریق حکم دادگاه با طلاق در این است که بر اساس حکم قاضی دادگاه است که میان زن و شوهر جدایی افکنده می‌شود، و این زمانی است که از طریق وسایل اختیاری مانند طلاق و خلع مشکل زن و شوهر حل و فصل نشود، اما طلاق زمانی واقع می‌شود که شوهر با میل و اراده خویش آن را جاری نماید.

زمانی قاضی دادگاه می‌تواند به جدایی میان زن و شوهر حکم نماید که یکی از مسائل «ایلاء» عیب و نقص، اختلاف شدید و غیرقابل حل میان زن و مرد، غیبت بیش از حد و مفقودالاثر یا زندانی شدن، طلاق رجعی زمانی که مرد توانایی تأمین نفقه را نداشته باشد، باطل نمودن عقدی که شرایط لازم را نداشته و یا بهخاطر مرتد یا مسلمان شدن یکی از آنها، در میان باشد.

در ممالک غیراسلامی که حاکم شرعی وجود نداشته باشند، به هیأت‌هایی مراجعه می‌شود که مورد تأیید حکومت باشند و صلاحیت آنها هم‌چون صلاحیت قاضی در ممالک اسلامی است. در مورد توضیح و بیان اسبابی که محاکم و دادگاه‌ها براساس آنها به جدایی میان زن و شوهر حکم می‌کنند، به طور خلاصه عبارتند از:

1- ناتوانی شوهر در تهیه مخارج زندگی

قوانین احوال شخصیه در مصر، سوریه و بسیاری از کشورهای اسلامی بر اساس رأی اکثریت علما ـ به غیر از حنفیه ـ بدین صورت است که اگر شوهر نتواند به مسئولیت خود در مورد تهیه مخارج زندگی، خوراک، لباس و مسکن عمل نماید و یا دارای مال و ثروت باشد، اما عملاً نفقه و مخارج زندگی همسرش را نمی‌خواهد فراهم نماید، همسر می‌تواند از دادگاه تقاضای طلاق بنماید؛ زیرا خداوند متعال فرموده‌اند:

) لِیُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِّن سَعَتِهِ وَمَن قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ( (الطلاق / 7)

«هرکس که دارایی و ثروت دارد (بر اهل و خانواده‌اش) از آن خرج و هزینه بنماید، اما کسی که روزی بر او تنگ شده (و مال، ثروت و درآمد کافی ندارد) از همان که خداوند نصیب او نموده (در حد توان) مخارج (زندگی خانواده‌اش) را تأمین نماید».

اما گر شوهر ثروتمند باشد، به خاطر عدم انفاق گناهکار می‌شود، اما جلوگیری از ستم و خلاف‌کاری او از طریق طلاق درست نیست، بلکه باید از راه‌های دیگری مانند گرفتن تعهد از او برای تأمین مخارج زندگی همسر و در صورت امتناع، حبس او و فروش اموالش در حد تأمین نفقه می‌تواند مشکل را حل نماید.

2- جدایی به خاطر عیب و نقص شوهر

جمهور و اکثریت فقها ـ و هم‌چنین قانون احوال شخصیه در مصر ـ به محاکم شرعی و دادگاه‌های خانواده حق می‌دهند که در صورت ناتوانی جنسی، یا مبتلا بودن شوهر به جنون، جذام و برص یا هرگونه بیماری غیرقابل علاج یا بیماری آن‌چنانی که معالجه آن بسیار به طول بکشد، و فرق نمی‌کند آن بیماری قبل یا بعد از عقد نکاح عارضه گردیده و زن آن را نپذیرفته باشد و هر عیب دیگری که باعث نفرت زن و شوهر از یکدیگر بشود، آنها را از هم جدا کنند. اما شافعیه و حنابله بر این باورند که حکم قاضی در مورد جدایی زن و مرد فسخ نکاح است نه طلاق؛ زیرا از طریق فسخ زن در زیان و گرفتاری نجات پیدا می‌کند، اما طلاق دادن حق خاص شوهر است.

3- جدایی به خاطر بدرفتاری و بدخلقی شوهر

نزاع شدید در اثر طعن و توهین به شخصیت و کرامت زن و اذیت و آزار او به وسیله گفتار و کردار مانند: فحش و بد و بی‌راه زشت و قبیح و ضرب و شتم سخت و مجبور نمودن به انجام دادن کار خلاف شرع و قهر و دوری بدون دلیل و ...، زمینه را برای اختلاف و کینه شدید میان زن و شوهر فراهم می‌نماید و روابط خانوادگی را از هم می‌پاشد و در غالب اوقات دخالت اقوام و خویشاوندان برای آشتی میان آنها نتیجه‌ای را به دنبال نخواهد داشت، و هیچ راهی به جز پناه بردن زن به قاضی و دادگاه باقی نمی‌ماند.

اگر زن توانست ادعای خود را به اثبات برساند، براساس مذهب امام مالک ـ قاضی میان زن و شوهر به جدایی حکم می‌دهد. و چنانچه از اثبات ادعای اذیت و آزار توسط شوهرش عاجز ماند، ادعای او مردود شمرده می‌شود. و چنانچه زن ادعای خود را تکرار نماید، قاضی دو نفر داور یکی از خانواده زن و دیگری یک نفر از خانواده شوهر را برای ایجاد آشتی و مصالحه میان زن و شوهر و مصالحه یا حکم به جدایی میان آنها می‌فرستد؛ زیرا خداوند متعال می‌فرماید:

1. ) وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَکَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَمًا مِّنْ أَهْلِهَا إِن یُرِیدَا إِصْلاَحًا یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُمَا إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیمًا خَبِیرًا ( (نساء / 35)

«اگر نگران جدایی میان آنان بودید، حَکَمی را از خانواده مرد و حَکَمی را از خانواده زن (برای تصمیم‌گیری در مورد آشتی یا جدایی) نزد آنها بفرستید».

4- مفقودالاثر یا محبوس شدن طولانی شوهر

در قانون مصر و سوریه (براساس مذهب مالکی و حنبلی) هرگاه شوهر به مدت طولانی مفقودالاثر یا محبوس شود و زن در اثر آن دچار ضرر و زیان بگردد، ـ هرچند مخارج زندگی و امکانات لازم را برای او فراهم نموده باشد ـ می‌تواند برای تعیین تکلیف به دادگاه مراجعه نماید؛ زیرا رسول خداص فرموده‌اند:

«ضرررسانی و ضررپذیری در اسلام پذیرفتنی نیستند».

و هم‌چنین حضرت عمر بن خطابt به کسانی که مدتی طولانی غیبت می‌کردند می‌فرمود: یا هزینه و مخارج زندگی زنان خود را تأمین کنند یا آنان را طلاق بدهند و از نطر فقهای مالکی مدت غیبت یک سال یا بیشتر است، اما قوانین امروزی رأی امام ابوحنیفه را که می‌گوید: حضرت عمر مدت 6 ماه را برای مجاهدین که خانه خود را برای جهاد ترک می‌کردند، معین کرده است.

5- مرتد یا مسلمان شدن زن یا شوهر

در مورد جدایی میان زن و شوهر به خاطر مرتد شدن یکی از زوجین فقها دارای دو دیدگاه هستند:

امام ابوحنیفه و ابویوسف و امام شافعی و حنابله بر این باورند که: هرگاه مرد یا زن از اسلام برگردند و به دینی دیگر درآیند، بدون نیاز به تصمیم مرد در مورد طلاق نکاح آنها باطل می‌شود، و نیازی به حکم فسخ از طرف قاضی هم ندارد، اما شافعیه و حنابله رأیشان بر این است که فسخ طلاق مشروط به سپری شدن عده است. اگر در مدت عده آن یکی که مرتد شده دوباره به اسلام برگشت، نکاح آنها پابرجا خواهد ماند. و اگر تا پایان عده مسلمان نشد، به خاطر تفاوت دین آنها زن به صورت بائنه مطلقه خواهد شد. و چنانچه با هم روابط زناشویی داشته‌اند، مرد باید همه مهریه او را بپردازد و اگر زن قبل از ارتباط زناشویی مرتد شده باشد مهریه‌ای به او تعلق نمی‌گیرد.

اما مسلمان شدن زن یا شوهر دارای اثرات زیر است:

هرگاه زن مسلمان گردد و شوهرش کافر باقی بماند، قاضی به مرد پیشنهاد می‌نماید که مسلمان شود و اگر مرد مسلمان شد، زن به عنوان همسر او باقی می‌ماند؛ زیرا چیزی که باعث جدایی آنها بشود روی نداده است، اما اگر مرد حاضر به مسلمان شدن نشود، قاضی به جدایی میان آنها حکم می‌دهد؛ زیرا زندگی زن مسلمان با مرد کافر مشروع نیست؛ چون خداوند متعال در این‌باره می‌فرماید:

1.   ) وَلاَ تُنکِحُواْ الْمُشِرِکِینَ حَتَّى یُؤْمِنُواْ (  البقره / 221)

«به مردان مشرک زمانی که ایمان نیاورند، زن ندهید».

و می‌فرماید:

2.    ) وَلاَ تَنکِحُواْ الْمُشْرِکَاتِ حَتَّى یُؤْمِنَّ  (  (البقره / 221)

«زنان مشرک را تا زمانی که ایمان نیاورده‌اند نکاح نکنید».

هرگاه زنی در ممالک غیراسلامی مسلمان شود، تا پایان عده‌اش میان او و شوهرش جدایی افکنده نمی‌شود. یعنی پس از سپری نمودن سه بار عادت ماهیانه یا سپری شدن سه ماه یا وضع حمل اگر حامله باشد، میان آنها جدایی افکنده می‌شود.

با این همه هرگاه یکی از زوجین از ممالک غیراسلامی به ممالک اسلامی سفر کند و مسلمان شود، از نظر فقهای حنفیه آنها به خاطر تفاوت سرزمین و مملکت اسلامی و غیراسلامی که با مصالح همسری متضار است، از هم جدا می‌شوند، اما از نظر بقیه فقها از هم جدا نمی‌شوند. اما هرگاه زن اهل کتاب (یهودی و مسیحی) مسلمان بشود، ادامه زندگی زناشویی آنها بلامانع است؛ زیرا ازدواج با زنان اهل کتاب جایز است.

ادامه مطلب ...