آسمان تصوف پارسی (بخش اول عقاید )

بیانگر اصول و افعال اخلاقی دین{ باورشناسی و تصوف} واکنش و توضیح مسایل سیاسی، اقتصادی، زبانی، ادبی، فرهنگی، تاریخی.....

آسمان تصوف پارسی (بخش اول عقاید )

بیانگر اصول و افعال اخلاقی دین{ باورشناسی و تصوف} واکنش و توضیح مسایل سیاسی، اقتصادی، زبانی، ادبی، فرهنگی، تاریخی.....

زبان فارسی دری

سالی که درگذراست زبان پارسی دری دربرابرآخرین توطیه ی فاشیسم افغان ملیتی قرارگرفت،این گروه بدنام که درجهالت تربیه شده وعامل ترویج جهالت درسرزمین افغانستان اند،کودکانه وابلهانه   باچشمان بسته بر زبان دری تاختندوبراوتهمت کفر بستند،گوینده گان این زبان ازاودفاع کردندوثبوت نمودندکه بعداززبان عربی این دومین زبان وحی است،این مقاله به همین ارتباط نبشته شده بودکه نخست درگاهنامه ی انقلابی شمس زیورچاپ یافت،بعدازآن درماهنامه ی پرتیراژ نسل نو،ودرچندوبلاگ ودر8ژوئن 2008درسایت بزرگ کابل پرس در دید همه گان قرارگرفت:  

(نقشبندی)

اختلاف زبان فارسی ایران وزبان دری افغانستان!

حقیقت یا توطیه؟

روزگاری درین کره بزرگ خاکی  حضرت آدم علی نبینا وعلیهما السلام وهوا{رض} یکه وتنها بسر می بردند  ،هنگامی که ایشان بستانهای پرنعمت راترک میکردند،وقدم به دنیای رنج وحزن،واکنش وجهاد می گذاشتند  به یک زبا نی که ویژه ی خود شان بود سخن می راندند،احفاد آدم نخستین نیز ،تا نسلی چند به زبان واحد واندی دگرگون شده تکلم می کردند ،در ازمنه ی پیشین کشاورزی ،دام پروری،وشکار منابع اولیه ی تامین احتیا جات بشر بود ،به هر پیمانه یی که نفوس انسانها افزایش می یافت به همان پیمانه به تسخیر اراضی بیشتر می پرداختند،زیرا در جغرافیای محدوداین مامول بر آورده نمی شد ،آهسته،آهسته پس از سالها و قرن ها که چند نسل را در برگرفته ،بنا بردوری سر زمین و گرفتاری های خاص ، روابط همتباری را از دست دادند ،عدم روابط سیستماتیک ، میان قبایل وطوایف سبب اضمحلا ل  وحدت نسبی و زبانی گردیده ، در نتیجه ، تبا ر واحد ، هویت های مختلف کسب کرده ،ظهور هویت های  مختلف قومی ،فرهنگی و زبانی آنی صورت نپذیرفته ،بلکه فرآیند تحول وایجاد ،آنقدرتدریجی وآهسته واقع شده که در کوتاه مدت  نا محسوس وغیر قابل درک بوده ،قرآن کریم شاخه شاخه شدن یک زبان را به زبان های مختلف ، چنین استدلال می کند :

یایهاالناس انا خلقناکم من ذکروانثی وجعلنا کم شعوبا وقبایل لتعارفو،ان اکرمکم عندالله اتقا کم ، ان الله علیم خبیر:

تغیر زبان ، ایجاد شعوب وقبایل نه برای بزرگ منشی وتحقیر است ،هدف والا تری را در نظر دارد که عبارت ازمعرفت میان مردم است،نزد خدا جز پرهیزکارا ن کسی بهتر نیست ،این آیه ی مبارک بدان معنی نیست که ،شب هنگام ما زبا نی داشتیم که سحرگاه عوض شده ، جبر وفشاری راگویا متحمل گشته ایم ، هردگرگونی  به سوی کمال یا نیستی درین نشاء اسبابی می طلبد ،هیچ آفت ویا رحمتی بدون اسباب روی نمی دهد ،در قصه ی حضرت ابراهیم علی نبینا وعلیهم السلام ، که از طرف باستان شناسی نیز تایید شده ، درسی وجود دارد 40 قرن پیش او با همسر وبرادرزاده اش لوط ( ع)  از شهر اور (آتش) کشور کلده  به کشور سوریه ،فنیقیه ،وعربستان آمد،درحقیقت او دنیای متمدن آن روز را دور زد ،در هیچ جاهی او محتاج ترجمان نشد ،زیرا زبانهای  عربی،کلدانی ،آشوری،وحبشی با هم همریشه بودندواز یک اصل سامی ریشه می گرفتند ، به گفته ی مورخین همان قدر فرق داشتند که عربی فصیح وعربی گفتاری (ج اول ص 9 تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدانی ) درنتیجه ی تحول طولانی ، لهجه های مختلف ،در حال حاضر زبانهای مختلف شدند ،که اعراب و یهود بدون ترجمان همدیگر را نمی فهمند ،زبان عربی موجوده نیز که در جغرافیای نسبتا وسیعی پراگنده است ،دارای لهجه های مختلف گشته ، حتی واژه هایی که در صدر اسلام بدان تکلم می شد امروز دگرگون شده اند،چون زبان کتابت در میان شان یکی است، عرب یمن با عرب مصری در گفت وگو به ترجمان نیاز ندارند ،مهم تر از همه ، اینکه صرف زبان شان تغیر نپذیرفته ،آنها را تمام انسانهای روی زمین عرب می دانند، زبان پشتو نیز تحولاتی را پذیرفته که نسبت به زبانهای دیگر منطقه عمیقترو قابل دیدتر است:

 دو لهجه ی معتبر پشتو ( گروه غربی یا جنوب غربی ) و( گروه شرقی یا شمال شرقی) نه تنها در تلفظ واجها باهم اختلاف دارند ،بلکه در بعضی نکات دستوری نیز با هم فرق می کنند ، حرفهای که ویژه ی زبان پشتو است در قندهار( ژ) تلفظ می گردد ودر ننگرهار( گ) ، در قندهار حرفی که(ش) تلفظ می نمایند درحوزه ی شرق آنرا( خ) تلفظ می نمایند مثل (پشتو وپختو ) یا شه وخه ، همچنین اختلاف لهجه ی مسووتی خارج سرحدات کنونی ، با لهجه های داخلی ما فرق فاحش وکلی دارند ،جمع را در لهجه های داخلی افغانستان به (و) می نمایند ،در لهجه ی مسووتی پاکستا ن آن را به (ی) می نمایند مثل کتابونه ( افغانستان) و کتا بینه (مسووتی) در هر جاه که (و) است در لهجه ی مسووتی به (ی) تحول یافته،مثل کوم (قندهار) ودر مسووتی – کیم گفته می شود،گرچه لهجه ی   وردکی ها با پشتوی مناطق دیگر اختلافات دستوری ندارد اما از نگاه آوایی  تفاوت فو ق العاده زیاد میانشان موجود است ،لهجه های خوگیانی به فارسی زبانان به آسانی قابل فهم نیست،  باوجود چنین اختلافات ما زبان پشتو را دو یا چند  زبان قلمداد نمی توانیم ، زیرا پشتو زبانان نیز مانند سایر مردم هم لهجه ، همدیگر را بدون ترجمان میفهمند و نیازی به ترجمان  حس نمی کنند ،زبان اوزبیکی  که سومین زبان گسترده ی وطن ماست در جغرافیای نه چندان وسیع، در مواردی لهجه های قطغن با ترکستان آن فرق می کند، هردو لهجه با زبانی که در اوزبیکستان است تفاوت  وفرق دارد،از یکسو زبان رایج درآسیای میانه بازبان روسی در آمیخته که به برادران اوزبیک ما  سهلا لفهم نیست ،ازجانب دیگر، زبان در آنجا انکشاف یافت وادبیات غنی او غنی تر شده که با تاسف در افغانستا ن مجال کمترین رشدی بدان داده نشد( دراینجاه درپی انکار پارسی اند ، هنوز اوزبیکی را صبر است)عامل دیگری که می توانست درانکشاف زبان اوزبیکی  دارای ارزش باشد ،توجه ی نویسنده گان آنست ، اوزبیکان همچو نیای بی بغض پیشین خود ( غزنوی ها وسلاجقه ) با دری زیستند وبا دری نوشتند ،(چنانچه محترم ترخان بدخشی نوشته اند که اوزبیکان نماز شان را به این زبان  نیت می بندند ،  رک :  دزدباپشتاره ) بدین ترتیب زبان دری که گسترده ترین زبان منطقه است ، شامل کشورهای تاجکستان،اوزبکستان،قسمتهایی ازقرغزستان ،هندوپاکستان وترکیه،عراق( البته در چند زون اخیرالذکر در اثر سیاست ژنوساید سردارِ کهنه ،قاتل صد هزار مسلمان(امیرفروشنده ی سرحدات) چند قبیله یی از پارسی زبانان وجود دارد که زیاده ازیک قرن درآن مناطق مسکون شده اند) ایران وافغانستان که قابل ذکر نیستند، زبانی که چنین عرض و طول دارد بدیهی است که باید دارای لهجه هایی باشد مختلف وتلفظ های متفاوت از یکدیگر،تنها ولایت سغد تاجکستان را اگر بر رسیم لهجه ی شهر خجند با گویشی که در اولسداری محمد شاه ِ کوهی است فرق فاحش دارد ،در لهجه ی محمد شاهِ کوهی پیشوند استمرار (می) را با (یای) معروف همچو پسوند استفهام به کار می برند ( می دانی می؟) لهجه ی مردم ختلان زمین علی الخصوص زون کولاب با لهجه های فارسی افغانستان همخوانی دارد ، گویشهای دیگر ی نیزدرآنجا وجود دارند  که بررسی آنها از حوصله ی این نبشته دوراست،همچنان در افغا نستان لهجه های متفاوتی وجود دارد ، زمانی برهان قاطع به زبان پارسی هفت لهجه صنف بندی نموده بود، اگر آن مرحوم امروز سر از زیر خاک برآرد ، باتعجب خواهد دید که در هر ولایت امروزِ وطن ما هفت لهجه وجود دارد، در قرارگاهِ نیرومند زبان دری(ایران) نیزوضع به همین منوال است ، لهجه ی استان تهران با استانهای دیگر تفاوتهایی دارد،  رویهمرفته  درین جغرافیای پهناور پارسی دارای مکتوب وکتابت واحد است ، گرچه الفبای سریلیکِ آسیای میانه ،عوام منطقه را از بانک زبان وادب (ایران) محروم ساخته، ولی  ویژه گان به الفبای نیاکان حود آشنا اند،بنده ادعایی در صحبت پیرامون لهجه ها، جز هدف آتی نداشتم :

از روی تجربه ی یومیه نیز می توان اثبات کرد که زبانها،بویژه آنانی که مانند زبان دری در قلمرو وسیعی کاربرد دارند،الزاماً کاربردشان یکسان نیست،این تفاوت در السنه های بزرگی چون دری، تا آن حد انکشاف می نمایدکه امرِارتباط و همفهمی را مختل می سازد،در چنین حالتی زبان را دارای چندین لهجه معرفی می کنند،در حالی که اختلاف لهجه های پارسی دری،از پار دریا تا ایران واز بامیان گرفته تا بدخشان هنوزدرحدودی نرسیده که در امر افهام و تفهیم تاثیرسوء گذارد،چون زبان ابزار ارتباط است،مادامی که گوینده گان و نویسنده گان آن از اختلاف لهجه ها و مشکلات ناشی ازان در امر ارتباط ، شاکی نیستند هرنوع تلاش در جهت بیگانه معرفی کردن زبان فارسی ایران با زبان دری، جزتوطیه بازی و نیرنگ سازمانهای فاشیستی چیز دیگری نیست،این سازمانهااز آنچه در گذشته انجام داده ا ند عبرتی نگرفته اند،زیرا هر انسان نامتمدن توانایی نقد گذشته ی منفی خود را ندارد،به زعم ایشان سبب رکود و جمود زبان دوم افغانستان(پشتو)،پیشرفت و انکشاف روز افزون پارسی است،در حالی که زبان دری می تواند الگویی برای پیشرفت زبانهای دیگر وطن ما گردد،چنانچه تا کنون این نقش را در انکشاف زبان پشتو به عهده داشته، از سوی دیگر،اختلافاتی که پیشگامان جنبش ناسیونالیستی فاشیستی باایران دارند،توانایی ایستاده گی و مقابله باایران در بساط شان موجود نیست،اجباراًاز هیچ نوع توطیه علیه پارسی زبانان افغانستان دریغ نمی ورزند،آن موقع که ،رسانه های جمعی در اختیار دولت های قبیله یی بود،دست سایرین از آن کوتاه،حکام آنچه را می پسندیدند، همان بود،در همان اوضاع و احوالِ پیچیده ی حکومت فردی قادر نشدند سد راهِ انکشاف زبان پارسی گردند،درحال حاضر اوضاعِ زمان دگرگون است،خیل و ختک توانایی های قبلی را ندارند،دست کم مانند گذشته بر قلم و تاریخ و ادب نمی توانند فرمان برانند،نظامی چون نظام سیاسی داؤد خانی که دین و ایمانش فقط قوم بود،و بر همه ابعاد هستی جامعه ی عقب نگهداشته شده فرمان می راند،این آرمانش را به گورستان برد،بعید به نظر می رسد که لاش خواران کنونی بدان برسند،گرچه موقع شناسِ خوبی همچو آقای کرزی درکنارآنها است،که در روز نخست دستان آقای پروفیسور ربانی را بوسید،و محافظین شهید مسعودرا باافتخار ویژه یی محافظان خود معرفی نمود، ودر میانه راه چیزی نمانده بود که استاد ویاران مسعود را به دادگاهِ بین المللی جهت محاکمه معرفی کند. 

ثانیاً میزان وملاک صریح و قطعی برای تعین حد فاصل میان دو زبان وجود ندارد ،گذشته ازین همه اهل فن در باره ی تعریف واحد و صریحی از زبان مستقل  هم نظر وهم رای نیستند ، تنها کلیه دانشمندان عرصه ی زبان شناسی  به یک محک ویک میزان کلی توافق نظر دارند :

هرگاه دوتن برای فهمیدن وفهماندن به مترجم محتاج نشوند ،باید گفت که هردو، به یک زبا ن سخن می زنند ،واگر محتاج ترجمان گردند درآن صورت باید دانست که دو زبان متفاوت به کار می برند ( تاریخ زبان فارسی ج اول ص-108 مرحوم دکتر خانلری رح ) اکنون پارسی زبانان مناطق دیگر، در خود شناسی زبانی هیچنوع مشکلی ندارند، هر سنگی است در پای لنگ است،کشوری که طولانی مدت در فقدان مدیر وکاردان( رهبر ) بسر می برد ،واز جمله ی بی ثبات ترین کشورهای جهان به شمار می آید ومردم آن در طی تاریخ چند دهه ی اخیر  جزء جنگ وبی ثباتی به چیز دیگری چنان آشنایی ندارند در نتیجه  از تمام خدمات اجتماعی محروم ماند ه ودولت را به مفهوم دولت نمی شنا سند بلکه فراموش نموده اند که دولت جزء آله ی سرکوب مردم ، دیگر وظیفه یی دارد یا نه؟در چنین  یک کشوری با همه بد بختی های قرون وسطایی، امروز ما ناگزیریم روی زبانی سخن رانیم و آنرااز نو بشناسانیم ،  که جهانیان به دستاوردهای او سرتسیلم فرو آورده اند، تاحدود   نیم قرن پیش ما بانام دری نا آشنا بودیم در مکاتب مضمون دری، زیر نام فارسی تدریس می شد،در دهه ی 1960 دولت حاکم فغانستان   طرحی ریخت  که باگذشت زمان،  امروز نتایج دلخواهی به هواخواهان دری ستیزی و ناسیونالیزم بار آورده ، محترمه پروین مجروح علی که پدرش را به دربار ، راه بود در ( ص 436 ج 3  تاریخ افغانستان در  پنج قرن اخیر ) بر ضد مورخ بی همتای کشور مقاله یی نوشته ودر آن هدف از تغیر نام زبان فارسی به زبان دری را مخالفت با ایران ذکر نموده تا ازین طریق گلیم زبان فارسی را در زادگاه آن جمع نمایند، او چنین نوشته است:" در واقع کلمه ی دری مولود سیاست فرهنگی افغانستان در دهه ی 1960 است ،درین سالها، دولت آنوقت ایران با ثروتی که از تیل بدست آورده بود ادعای شهنشاهی داشت ، افغانستان رایک استان یا ولایت خود می پنداشت،و افغانها را مردمان خانه بدوش ،بی فرهنگ و غیر متمدن  تلقی می نمود،این موضوعات در کتب ، رسالات ، مجلات و جراید انعکاس یافت ، و به بازارهای افغانستان عرضه می شد ،دولت وقت با بنیه ی نا توان مالی خود نمی توانست به این تبلیغات از طریق مطبوعات مبارزه کند، لذا دولت مصلحتاً به منظور حفظ هویت خود ...آن رشته ی ارتباط که  از طریق فارسی با فارسی و ایران بر قرار  می شد با حذف کردن کلمه ی فارسی ازقاموس زبان قطع کرد، لذا عوض کلمه ی فارسی ، کلمه ی دری انتخاب شد ،این کلمه یعنی دری در قانون اساسی1964 در ماده سوم به ارتباط زبانهای کشور گنجانیده شد،باوجود تلاش دولت ، کلمه ی دری به جای فارسی تعمیم نیافت ،د ر سطح نشرات و مکاتبات رسمی محدود ماند. "به نظر بنده، این تغیر نام از روی قواعد زبا ن شناسی صورت گرفته، زیرا،که نام اصلی زبان  فارسی(فارسی نوکه بعد از پهلوی رایج شده) در هر  کشوری که هست دری است ،(مثل زبان اوغانی  که در حقیقت پُشتو نام دارد، اما کسانی که نمی دانند می گویند،اوغانی سخت است، ) باوجودیکه در تغیر نام از فارسی به دری نیت سوء مطرح نبوده اما به تدریج ، بر هویت زبان دری اثر گذاشت و هم زمان با این اختلاف اسمی ، مُشتی از جُهال از آن استفاده  سوء نمودند ،زبان دری یکی از زبانهای انکشاف یافته و فرهنگی دنیاست،چنین زبانهای متمدن صاحب ده ها هزار واژه اند،زبانهای جوامع بدوی و نا رشد یافته دارای چند واژه ی محدود بوده وقدرت بازگویی و بدایع چندانی ندارند ،این ویژه گی سبب شده که حاسدان توان دیدن آنرا نداشته باشند،  درحال حاضر وزارت کنترول بر زبان دری! ( وزارت فرهنگ)   تلاش می ورزد افراد بی خبر تر را  تلقین کند که ،شما دری زبان هستید ، و ایران فارسی زبان ، وزیر آن اداره که شاید بالاترا زادب فولکلور چیز دیگری در زبان دری نداند، سخت از گروه های تنگ نظراطاعت می نماید او  می کوشد دری زبانان نیم زبان ،در افغانسان بوجود آرد، که نه چیزی بتوانند بنویسند و نه، به آثار قدیم خود آگاه شوند یعنی دری سرکاری که از خواست ناسیونالیزم  بالاتر پَر نزند! که ناظم آن هم دولت باشد و هر نقطه را که می نویسیم ،فرمان وزارت خانه ی ناسیونالیزم را باید در نظر گیریم،این عمل سابقه ی نیم قرنه دارد ،بعضی از سگان انترنیتی که ازان دوره انتباهاتی دارند می نویسند،که اگردری زبانان بخواهند دری را از زبانهای دیگر(یعنی پشتو) پاک نگهدارند باید با عربی نیز یکطرفه کنند،اینهاتلاش می کنندوشایق اند که از طریق ادخال واژه های پشتو در دری،زبان جدیدی بنام دریِ اوغانی بسازند،البته ما مخالف این نیت نیستیم زیراهرکلمه یی که در،دری متروک شد اورا از سطل پشتو می توان یافت،اگر زبان دری هم چیزهایی از پشتو بردارد،عیبی نیست،یک مُعضل، دری زبانان رامانع پذیرش چنین طرح می شود،که عبارت از عدم فصاحت کلمات پشتواست، بر خلاف عربی که دری زبانان هیچ نوع تعقیدی نه لفظی و نه معنوی درآن حس نمی کنند،زبان پشتو نزد دری زبانان سراسر از واج تا واژه ی آن دارای تعقید های گوناگون است،یکی از ادله ی که زبان پُشتورابه چنین حال واحوال رسانده همان تعصب حکام گذشته ی منسوب به این قبیله است،از جنایات امیرعبرالرحمن گرفته تا کورسهای مضحک داؤد خانی(فرآیند پِشتو سازی)سبب شده که سایرین زبان مذکور را به باد استهزاء وتمسخر گیرند،ویقیناًراهِ دیگری برای مقابله و پاسخ متقابل وجود نداشته،ورنه نیمی از پیکر زبان پشتو متشکل از واژه های متروک و فعال دری است،به دری زبانان نیز گفتن یک کلمه یی چون پوهنتون و پوهنحی هیچ آفتی بار نمی آورد،از آنجائیکه موضوع تعصب سرداران مطرح است،پاسخ شان کمافی السابق تحریم پُشتوخواهد بود،در حال حاضر دسته ی سقر اندیشان و دوزخ طبعان با شیوه ی دیگری وارد میدان شدند آنها اعلان کردند که کلمات دانشکده و دانشگاه به سبب داشتن ریشه ی پهلوی ضد فرهنگی و ضد اسلامی  است،دلایلی که سراسر احمقانه و عوام فریبانه است،فقط  بی سوادان رابه چنین افتراهامی توان راضی نمود،30 سال این ملت درفریب آتش فتنه ی سوء استفاده جویی های چنین مفتی های سیاسی سوخته،به نظر می رسدرهیدن از چنین بطلاقی به مردم ما سخت دشوار است،مردم نمی دانند که مرحوم حبیبی چندین سال بی خوابی کشید تا زبان پُشتورا زاده ی کتاب وید(کتاب مذهبی هندوها) ثبوت کرد(تاریخ زبان وادبیات پشتو دو جلد در یک پوشه)پس از آن جناب محترم استادپروفیسورزیاردر کتاب 400 صفحه یی اش زبان پشتو رامنسوب به زبان سکایی اثبات نمود(سکایی ها از نظر دین اسلام همان یاجوج وماجوجی اندکه خدا آنهارامفسدین فی الارض خوانده،آیه ی94و99 کهف رک: عقاید نسفی اهل سنت شرح دکتور عبدالملک السعدی عراقی ترجمه ی استادامیر صادق تبریزی(مریوانی)ص317)مورخ  دلسوز پشتو که همه گذشته گان بزرگ و جهان کشای دنیارامنسوب به قبایل پشتون می شمارد،در کتاب ضخیم وبی همتایش ملت پشتون را از نسل سکاهایی ماساگت ها" محسوب می نماید(تاریخ ملی افغان تالیف: محترم قدرتالله حدادفرهاد. فصل قتل کورش ) که در تاریخ شریر ترین قبایل سکاهاو بی قانون ترین طایفه درامور خانواده به شمار می رفتند،با وجود ازدواج، بانوانِ آنها،در میان مردان قیبله مشترک بوده(ماساگت ها درتاریخ ایران باستان ص 87  دیاکونوف) اگر سابقه ی تاریخی را در نظر گیریم هیچ کسی را نمی توان یافت که از آدم (ع)تا کنون پدرانش دیندار ثبوت شوند،آیا بدتر از گروهای فوق الذکر(هندوها و یاجوج وماجوج) که نویسنده گان پشتون اقوام شانرا منسوب بدانها می سازند،می توان در تاریخ بشر یافت؟با آنهم هیچ تاریخی وحی منزل نیست،معتقدان چنین تاریخ هااز روی مشابهت و موافقت بعضی از قراین و صفات،از روی فرض و گمان نظر شانرامکتوب نموده اند،که نه محل افتخار به چنین اجداد فرضی است و نه جای خجالت،ازینرو هیچ فردِآگاهیِ، توانایی ندارد که خود را یقینی به یکی از اقوام مرده ی گذشته منسوب سازد،و یا قومی را بخاطر موقف تاریخی شان در قبل از اسلام خوب ویا بد گوید،به اصطلاح مردم ما،دسته ی کرزی ها،کورخود بینای دیگران شدند ،اگر پهلوی ها بی دین بودند  دین هندوها و سکاهاکدام بود؟

خلاف رای سلطان رای جستن

به خون خویش باشد دست شستن

این شعر نباید حکام جاهل رااغوا کندزیراهر عاقلی می داند که دوران بیچاره گی ملت  فرو ریخت و سلطه ی شاهی که خود راسایه ی خدا می گفت، پایان یافت ، فقط یک راه وجود دارد که می تواند منافع ظالم راتامین کند و جاهل را بر سریر قدرت مستحکم سازد: قوم پرستی وبس ،که این فن تنها بر قشر بی سواد دور از مدنیت اثر می گذارد زیرا ننگ قومی تنها بر جاهل لذیذ است که این ننگ برای با سوادان مرگ است و زهر،راه دیگر تکیه بر فتواهای دینی است ،

 این دسته مادامی که منطق شان کارگر نیفتاد دست به فتوا دراز می کنند ، تا محتاج چنین فتوایی نشوند به عالم دین کدام ارزش قایل نیستند، وقتی که پوشالی بودن اندیشه شان عریان شد، روی به علمای دین می نمایند  ،امروز بسیاری از جوانان  کشورما علیه زبان خود از روی نا آگاهی  تبلغ می کنند ، زیراخودرا بیگانه می شناسند ،این خود نشناسی سبب شده که با دزدِ، دارایی های خود شان کمک کنند ، بعضی ازین  نام ونشان گمکرده ها از فرهنگ های چاپ ایران مثل عمید وغیره استفاده می کنند اما چنان در گودال بی هویتی غرق اند که  توان فکر کردن را از  دست داده اند نمی دانند  چطور ازین لغت نامه مستفید می گردیم  در حالی که زبان ما، دری است واز ایران فارسی ؟ یک انسان نورمال اگر اتدکی از نعمت عقل و تمیز بهره داشته باشد می داند که با لغتنامه ی زبان عربی(منجد) مشکل انگلیسی حل نمی گردد ، زیرا این دو زبان باهم بیگانه اند، اگر فارسی به ما بیگانه است با کدام ، منطق و فراست ما می توانیم مُعضل لغوی زبان خودرا حل کنیم ؟! شیطان هم چنین فن و فریب را یاد ندارد که دشمنان وحدت وبرادری مردم افغاستان آترا یاد دارند ،    البته حماقت بزرگی است که با لغت نامه ی زبان بیگانه فکر کنیم،که  مشکلات لغوی زبان  خود را می توانیم حل کنیم و احمق تر آنست که  زبان مادری اش رانشناسد ، گویا دسته یی اند که زبان کوچه و بازار را دری می دانند ، زبان مولانا و -فردوسی را بیگانه! باید سویه ی ادبی فردوسی و حافظ را  در سطح کوچه های شور بازار  کابل تنزیل دهیم ؟( که این کار از توان وزارت کنترول زبا ن دری بیرون است)پس چه باید کرد ؟ تا قد آقایان به شاخ وبرگ ادب پُربار و عالَم شمول دری برسد! و یا وزارت به اصطلاح فرهنگ ،باید  دری دهقانی واوغانی اش را بسازد، تا خود نشناسی را بر جوانان ما  بطور دایمی بارنماید،  باید دانست که خود نشناس خدا را، نمی تواند بشناسد  (من  لم یعرف نفسهُ ، لم یعرف ربهُ )مکر دیگر ابلیسمآبانه ی این دسته که پشتیبانی قسمت عقب مانده ی دری زبانان رانیز با خود دارد، این استدلال است که زبا ن در ایران صد هاواژه یی جذب نموده که فارسی زبانان افغانستان بویژه اقشار بی سواد و نیمه مکتب خوانده آنرا نمی دانند،در حالی که عقل پذیرنده گان چنین توطیه هاتاآنجاه تکامل ننموده که چنین پاسخ دهند، اگر ملیون واژه ی جدید در ایران ساخته ویا پذیرفته شده باشد،در محور صرف ونحو زبان دری ساخته شده،بناءً دری است،نه کدام زبان دیگر،اگر آنرا تاجیکی گوییم،ایرانی یا هزاره گی، فقط سخنی ازنام لهجه های دری گفته ایم،نه کدام زبان دارای صرف ونحو مستقل،در حال حاضر،همسایه ها دارند مجهز به لوازم هسته یی می شوند ،سردمداران نیمه عصری ما هنوز از جنگ دری وپشتو که اندیشه ی صد سال قبلِ، راتبه خوران  گذشته است ، قدمی فراتر برداشته نتوانسته اند ،سر انجام باید دانست که جنگ دو زبان که هردو نیز همچو واقعیتِ غیر قابل انکار در جوار هم وجود دارند ،نفی یکی از آنهانفعی به طرف مقابلش ندارد و در کل نفی   ملیت ووملیت هایی است که عملاً در افغانستا ن نقشِ مساوی با دیگران دارند ، ، رابطه ی  ملیت های برادر افغانستان با یکدیگر بر اساس تساوی حقوق شهروندی استوار است، نه حاکم ونه محکوم ،ما باهم برادریم وبه یقین به یکد یگرمحتاجیم ، هیچ فرد سالمی را نمی توان یافت که واقعیت حیات کنونی جامعه ی ما را درک نکند و نداند که کسی را از صحنه  خارج کردن وبه دیگری نقش بلند تر قایل شدن خواست هیچ  قومی نیست مگر چند افراطی نادیده ، که یک روز، از بیکاری و بی کفایتی  بر واژه های زبان دری حمله می کنند و روز دیگر بر جنرال عبدالرشید دوستم می تازند ،حتی تلویزیون طلوع از دست اینها ارامش ندارد، ملت به چنین درامه ها فریب نمیخورد، نان ، امنیت و ثبات آرزوی ملت است ، اگر از تا مین آن،این عالیقدران عاجزند، دست کم به برادری دیگران لطمه وارد نکنند ، حکومات گذشته مجبور بودند ،تفرقه اندازند وحکومت کنند ، این دسته که قدرتی چون آمریکا را با خود دارند و دو، رای ،در مقابل دوازده رای، برنده می شوند(امریکا در افغانستان ص260 تالیف محمد اکرام اندیشمند)،تصور می شود که محتاجی به شیوه ی دیروزی نداشته باشند ،گرچه وحدت ملی فعلا باعث طغیان وسرکشی از فیصله های حکومت به دلایلی نخواهد شد ، اوضاع واحوال کنونی با دیروز تفاوتهایی دارد ، از گذشته باید بیاموزند ، نفوذ  و تعمیم زبانها باید طبیعی وبرابر به توانایی های خدادی آنها صورت گیرد و فرد آموزنده نیازمند منابع علمی ،فنی وادبیِ گردد که درآن زبان نگاشته شده نه به استدلال کودکانه یی چون، زبان قدرت  و زبان سرکاری ویا زبان اقلیت و اکثریت  که ازمنطق خیلی فاصله داردوبوی نامطبوع از آن به مشام می رسد، هزارا ن دری زبان جنوب پشتون شدند اگرچه بعضی نویسنده گان پشتو زبا ن، آنهارا پشتون غیر اصیل گفته اند و صدهای دیگر در حوزه ی غرب وشمال کشور که پشتو زبا ن بودند دری زبا ن شدند(گرچه تعدادی ازین این فارسی زبانان پشتون تبار هنوز موضعگیری ناسیونالستی شدید تر دارند)، شاعران شیرین زبانی فعلاً در زبان دری اند که در اصل پشتون اند ، درین زبان قوم و قبیله و اصیل ونا اصیل وجود ندارد هرکه مهارت بلند در زبا ن یافت او از هر طایفه یی که نسب دارد ، در دری زبانی اش اثر ندارد ، حق طبیعی هر فرد است که طرز زنده گی زبان قلم وزبا ن گفتارش را خودش انتخاب کتد ،اخیراً دولت منتخب ووزارت  به اصطلاح فرهنگ او راهِ دیگری نیافت که بر زبان دری بتازد، (گرچه دلایل انسانی ووطنی توان توجیه ی این صفت شیطانی را ندارد) ،برچند، واژه ی   پارسی دری از قبیل  ، دانشگاه ،دانشکده ،وغیره تهمت کفر بست تا ازین طریق راهِ ترویج کلمه ی پوهنتون را هموار بیند ،ما سالها پوهنتون گفتیم ، هیچ کسی به این نامها ارزشی قایل نبود،اگر پشتو زبان بود یا فارسی زبان،بعد ازین اقدام فاشستی پنداشته می شود هیچ پارسی زبانی که دارای اندک درکی از وضع  باشد،خود را محتاج کلمات پشتو نمی بیند،زیرا دری همچو بزرگترین السنه ی دنیا هیچ واژه ی کمبود ندارد که به امانت از پشتو گیرد،زیرا در چنین حالتی که نظام کرزی هر روز بیشتر از پیش ناتوانی اشرادر معرض نمایش قرار می دهد،دست کم کرزی اگر سیاست دان می بود بقایش را در وحدت مردم می دید،نه در نفاق آن،که غیر دینی قلمداد کردن ،به یک زبان زنده ی ملی که هزارو پنجصد سال تاریخ و قدامت فرهنگی دارد ،یکنوع خیانت به ملت افغان است ،زیرا در سطح جهانی زمانی که سخن از فرهنگ افغانستان مطرح می شود ، نمودار آثار دری ، کهکشان را می ساید ، در این افتخارات پیش از دری زبانان و دری گویان ،پشتون ها سهیم اند ،ثانیاً نفاق زبانی تا آن حد رشد نکرده بود که ، به افراطی ترین شیوه و به خبیث ترین شکل آن،دولت ما علیه زبانهای ملی خود تهمت کفربندد ، وزارت کنترول بر انکشاف انحصاری دری ، تضاد های روشنفکری میان طرف ها را مانند افکار تنگ خود تصور نموده که یکباره جبهه علیه زبان دری باز نمودند ، در حالیکه اختلافات زبانی روشنفکران منبع خوبی برای توسعه ی میدان لغات و واژه گان زبان است ازینرو دیوصفتان از هر پدیده ی با افکار جاهلانه ی خود تعبیر می کنند ،اختلاف زبان دری و پشتو جنبه ی حقیقی ندارد ،آنچه آنرا به حقیقت متحول نموده،صفت طبیعی رهبران منسوب به پختون است،که از شهزاده تا دموکرات شان زبان پرست بوده اند،اینجاه گفته ی برادر دانشمند بشیر احمد انصاری صدق می کند که نوشته اگربه گردن بدوی نکتایی هم ببندی بازهم بدوی است(مجموع مقالات اوبنام مشروعیت نظام... )هیچکسی، بویژه ادارات دولتی حق ندارند آنرا درسطح رسمی دامن زنند و  دیو مانند آنرا تعبیر کنند ، اختلافاتی که میان روشفکران است چیزی شبیه عاطفه است که در تحلیل نهایی منافع وطن در مقر بالا قرار می گیرد، که پشتون و غیر پشتون در منافع ملی منحل اعلام می شوند ،ثالثاً اگر وزارت اطلاعات وفرهنگ خیلی پاسداردین است،و خاطرش بخاطر دین درد دارد،باید  توضیح دهد که حکومت شان زیر حمایه ی کیست؟ و به نیروی که ساخته شده از نظردین و اسلامی که ما ازآن پیروی می کنیم اطاعت کفر حرام است ، در ساختمان دولت افغان نه  سعودی ،نه پاکستان و نه ایران سهیم ایست ،در جهان اسلام همین سه قدرت است که با هرسه ی آن دولت کابل بر خورد دشمنانه دارد ، گرچه وزیر فرهنگ  در دامن دومی تربیت شده و به ثمر سیاسی رسیده . این بی انصافان که دین، را همیشه وسیله یی بیش ارزش نداده اندو از آن سوء ،استفاده نموده اند و به همین دلیل  همیشه ناکام نیز اند ، این بار ،نه تنها به برادران پارسی زبان و پارسی گوی شان بلکه به همه  (اعم از پشتونها ،اوزبیک هاو ده ها گروه دیگر فارسی گو) بی احترامی کردند ،زیرا  زبان   در اصل بی جهت است و ویژه ی یک قوم یا دو قبیله نیست ،بلکه زبان دری و دستاوردهای او، میراث ملی تمام مردم افغانستان است (مانند زبان آتیک دریونان باستان) با این افتراء  خود، اینها  در برابر زبان  امام اعظم ابوحنیفه (رح) (که ظاهراً این دسته ازو پیروی نیز می کنند)وزبان جناب حضرت سلمان فارسی سخت بی حرمتی وبی ادبی  روا داشتند ، کلمات زیر، نظر پشتونی است که به هدف معلومی نوشته،گرچه او نیز از خودجمله ی همین فریبان است ، همچو اعتراف نماینده ی این قماش باید آنرا خواند:حینی خلک داسی فکر کوی ، چی فارسی دایران ژبی ده ،حال داچه فارسی کلمه ، په لومری اسلامی پیری، کی دفارسی کلمه رامنح ته شوه ، مخکی دهغه دانوم نه و ، په اسلامی نری ، کی حضرت سلمان فارسی ، چی یو صحابی و ،دفارس و،هغه کومه ژبه ویله ، دده په اعتبار ، فارسی وبلل شوه ، بیا هم داسی پاتی شوه ، پشتنو هم چه مسلمانان و، دهمغه سلمان فارس ، دغه ژبه شه بلل، پشتنو فارسی ژبه دحضرت سلمان فارسی ژبه بلله،  خوشحال حان ختک او احمد شاه بابا فارسی اشعار ویلی ده ، لنده دا چی ایرانیان پخه دودی وخوره، اوهغه یی رسمی ژبه کره، حو له افغانستان پخپله نه دوی شو،نه هغه -- -  حتی دری ورک شوه، ننی ایرانی شوه ، دا یو کلک تصمیم غواری- - - ( تاریخ ملی افغان (پشتون)  ج دوم ص 180 تالیف محترم قدرت ا لله حداد فرهاد )  ترجمه ی آخر جمله: ایرانیان غذای پخته شده را بلعیدند و دری از دیار افغانستان رخت بربست،  زبان پارسی دری، زبان فردوسی ، حافظ ، سعدی شیرازی  واز خارحیا ن زبان علامه اقبال است :

     فردوسی:

کجا بیو را ز پهلوی شما ر

               بود درزبان دری ده هزار

بفرمود تا پارسی ودری

               بگفتند وکوتاه شد داوری

  حافظ شیرازی:

  زشعر دلکش حافظ کسی بود آگاه

  که لطف طبعوسخن گفتن دری داند

                                       چو عندلیب فصاحت فروشد ای حافظ

                                      توقدر او به سخن گفتن دری بشکن

علامه اقبال لاهوری زبانی را شایسته ی کلامش می داند که با رفعت اندیشه اش موافقت کند به نظر او این نرم افزار بی جهت که اقوام ایرانی وتورانی را گرد هم آورده زبان دری است وبس ـ                                                                                                                           

  پارسی از رفعت اندیشه ام

 درخورد با فطرت اندیشه ام

گر چه هندی در عذوبت شکراست

طرز گفتار دری شیرین تر است

                                                                                                                                                                                                                                از سوی دیگر جناب حضرت جلا ل الدین سیوطی(رض)متولد (849 ---911 ه ق) مصری که عمر پر بار وپر برکت خود را صرف تحقیق وپژوهش زوایای مختلف دین از علم تفسیر گرفته تا علوم بلاغی  نمود ، نه تنها قرآن را از نظر بدیع وبیان تحلیل وتجزیه نمود ،قدمی فرا تر گذاشت ،و ترکیب آنرا ازنظر  کلمات( عربی وغیر عربی)  نیز مطرح نمود ، درین بازبینی تحقیقی، کلماتی که از زبانهای غیر عرب در قرآن شریف شرف حضور یافته بودند ، در کتاب معروف ومشهور الاتقان فی علوم القرآن زیر فصل 36 ( نوع سی وششم ) جلد اول از ص471 تا 484 قرارآتی مرقوم داشته : استبرق،اباریق، آزر،بیع وکنیسه ،تنور،دینار، الرس، سجیل ( سنگ گل، به فک اضافه خوانده شود --ن )سُرادق ،غساق( زبان ترکی تخاری ) قفل، کنز، کورت،ن،یاقوت، کلمات فوق که در قرآن کریم جزء کلمات عرب آمده اند به گفته ی حضرت سیوطی  از زبان پارسی دری اند ،که بعضی  تعریب گردیده و بعضی دیگر بدون دست خورده گی در عرب رایج شده اند ، حال باید دانست که هیچ زبانی پیش از نزول قرآن حتی ، عربی زبان اسلامی شمرده نمی شد ، وبعد ازان،نیز کتاب الله وضمایم آن بنام زبان کفر چیزی نگفته اند ،ما هیچ زبانی را بنام زبان حرام نمی شناسیم ،  ترمینا لوژی جدید از ابداعات حلقه متعصب چند نفری وزارت فرهنگ افغانستان است ، ثانیاَ ، بنده نه برای تفاخر وبزرگمنشی واژه های فوق را درین صفحه رونویسی کردم.

تلقین اهل نظر یک اشارت است

گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم .

زبان نه کسی را بزرگ می سازد  نه کوچک ، بلکه ، نتیجه یی که هر خواننده ازان استنباط خوهد نمود ،اینست که پارسی دری زبان دیروز پیدا وبی ریشه نیست ، قرآنکریم( ام الکتاب) نخستین مرتبه توسط سلمان(رض) به زبان دری برگردان (ترجمه) شد( قرآن شتاسی استاد حاجی احمدیان ص409 ،تاریخ قرآن  دکتر رامیار ص653 طبع سال1379 )  وبه حضور شاهِ لولاک پیشکش و مهر تایید وتصدیق کمایی نمود، دران عصور هر جاه که اعراب از فارسی یاد کرده اند ، منظور شان تنها زبان دری است ،نه فارسی میانه ، ادبیات زبان ساسانی (پهلوی جنوبی) برابر به ادب دری دایره ی وسیع و فراخ نداشت یکی از علل شکست آن در مقابل زبان دری همین محدودیت وتنگی واژه گانی آن بود، گرچه دری خاص مردم خراسان و مشرق ایران بوده ،دردربار تیسفون و میانه ی درباریان و رجال مملکت شاهنششاهی  ، هم این زبان متداول بوده است ،و ازینروآنرا ، دری نامیدند  ، چه در ، به زبان ساسانی به معنی پایتخت و دربار است ،و اگر کبک منسوب به دره است ، دلیل این نتواند بود ،که زبان دری به معنی دربار یا پایتخت نباشد ، وتواند بود که این دولفظ هر یک، بیک مفهوم دیگر معنی دهد والزامی در یکی بودن هردو لفظ نداریم ،، سوا لی باقی میماند  که چطور شده زبا ن مشرق ایران (افغانستان) در مغرب آن کشور درباری شده ؟ جواب اینست که در عهد آزرمی ، پوران ویزگرد ( شاهان ساسانی) این زبان به همراهی پهلویان یعنی اتباع فرخ هرمز پدر – رستم- که از خراسان بودند ، طبری(مفسر قرآن و تاریخ نویس ) آنانرا فهلویان نام می برد بدربار تیسفون راه یافته و در مدت طولانی نفوذ آن طایفه در پایتخت این زبان دردربار ریشه دوانیده ، ومصادف با دخول تازیان درمداین زبا ن دری در، دربا ر شایع بوده ، (سبک شناسی ج 1 ص 24  و صفحه ی 140  مرحوم بهار) ازینرو عربها به همین   زبان دری  ، فارسی نام نهادند ، چندین سال است که در حلقات خاص ، پیرامون پیدایش دری شک وتردید ها ، وسوالات مطرح می گردد

تاریخ پیدایش دری همچو زبا ن های مشهور دنیاروشن وبی غش است ، زبان دری  از زبان پرثوی یا پارتی ( پهلوی شمالی که در شمال- شمال شرق و شمال غرب افغانستان  می زیستند  ) با مایه گرفتن از زبان سغدی به میان آمده ( زبا ن سغدی دوره ی  اسلامی جزء لهجه های دری است  رک : ج 5 برهان قاطع ) و زبان تخاری نیز در آن بی تاثیر نبوده ، این هر سه زبان در دوکنار دریای آمو در بلخ ،بخارا ، تخار ستان و بدخشان در ساختمان زبان دری بر حسب مراتب در طی چندین قرن پیش از اسلام دخیل است ،و ازآنجا به زبا ن دری سره موسوم شده که در آغاز با زبانها ی باز مانده ی دیگر آرینی ، یعنی  با زبانها ولهجه های بازمانده از زبان فارسی باستان مخلوط نگردیده وزبان شهری باقی ماند(ص 24 –16   کتاب درسی دانشکده ی ادبیات کابل --- دستور زبان پارسی دری : استاد داکتر پروفیسور  حسین یمین ) با وجود ی که تمام شعرا و معماران نخستین این زبا ن از مرحومان فردوسی ( رح) گرفته تا خواجه حافظ و سعدی و آخرین بزرگ مرد نیم قاره ی هند ( در ادب دری ) علامه اقبال لا هوری خود را دری نویس و دری زبان معرفی کرده اند ، با همه این اسناد روشن ودقیق  اگر کسی تردیدی به وحدت زبا ن فارسی زیر هر نامی که هست داشته باشد ، او را خدا با علم بی چونش اگر داناند - خوب  در غیر آن او راه، را نخواهد یافت .   

والناس و فارس والاقلیم بابل ،وال

اسلام مکۀ والدنیا خراسان

در تمام دنیا میان مردم در هر بخشی از هستی مخالفت ها و دو  یاچند طرز تلقی دراین یا آن مساله وجود دارد حتی در کتله هایی کوچک نیز هم نظر کلی نیز نمی تواند وجود داشته باشد ، آنقدر که در افغانستان ،مساله ی زبان را جدی تلقی می کنند ، گاهی انرا بیگانه محسوب می نمایند و بر آن مشکل تراشی می نمایند ، تا حدی که با چشمان بسته بر آن تهمت کفر می بندند ، در قرن توحش نیز چنین افتراء میان جوامع بدوی وجود نداشت ، چه رسد به انسان متمدن وصاحب کیش کنونی ! 1000 سال پس را هیچ جانداری تضمین نمی تواند کند که کدام  زبان چگونه تغیر می پذیرد؟  جغرافیای افغانستان واحد است ، اهل قلم اگر  علیه یکدیگر چیزی می نویسند  ، از رسم معمول جهان پیروی کرده اند اما دولت ها نباید زبان دری که دری است آنرا بر پشه یی برتری دهند ،  زیرا پشه یی ها مانند سایرین عضو کامل ا لحقوق جامعه اند ، هر بدبختی وناهنجاریی که در وطن رخ می دهد همه ی ما برابر دران غرق می شویم ، اگر در جنوب جنگ هست درشمال مردم از بیچاره گی ورهبری نادرست دولت اطفال خود را بفر وش رساندند  تا لقمه یی  غذا بدست آرند ، وقتی با همه یی این نا توانا یی ها ملت حاضر است دولت را بپذیرد شرم بردولتی که هنوز آنقدر عقب مانده ونامتکامل است که، بخاطر چند کلمه یی علیه نیمی از باشنده گانش به دشمنی بر خیزد ،    

    با همین زبا ن صدها پشتو زبا ن آثار علمی نوشته اند، شعر سروده اند ، در منازل خود به همین زبان سخن می گویند ، این ملت آن طور که رهبران حدس می  زنند ،قوم متعصب نیستند ،  وازاقدامات ناسیونالستی رهبران زبان پرست استقبال  نمی نما یند ، ایشان مانند سایرین دست شان به گریبان مستبدین نمی رسد ،به اصطلاح ، روشنفکران و نوسنده گانِ آن  در میان دو سنگ آرد اند، ایشان در طی تاریخ نیم قرنه  زیر شعاع عمل منفی اقلیتی که سازمان یافته علیه  برادری مردم افغانستان تلاش های ناکام نموده اند در دو راهه ی قرار گرفته  اندکه  ناچار خاموشی اختیار می کردند ،نباید گناه و خطای مشتی از افراد متعصب  بر دوش ملت انداخته شود ، به نظر نمی رسد در هیچ گوشه یی از دنیا همچو زبان دری ، زبان گسترده وپربار  ، حکومتی مانند دولتِ افغانستان   بر سر پیدایش آن  ا ینقدر گره و پیچیده گیِ خلق نموده باشد   که گاهی زیر نام مداخله ی فرهنگی ایران برآن می تازند و گاهی شرط های  بچه گانه ی دیگری می بندند. زبان روسی برابر به زبان پشتو تاریخ ندارد اما زبان فارسی را در تاجکستان ، خانه نشین کرد نه به سرتنبه گی و غیرت افغانی ! بلکه دانشمندان روس پیشقدم دانش بودند آنقدر زحمت کشیدند که 300 ملیون نفوس بخاطر استفاده از دست ورد های علمی آنها محتاج آموزش روسی بودند  و هرگز روسها خود را قوم بزرگتر از دیگران نشمردند ، فروتن بودندو همرنگ دیگران می زیستند ،در حالی که یگانه ملت بی دین دنیابودند،حال برمیگردیم که نگاهی افگنیم به دانشمندان داخلی و خارج مرزی ما ، آیا هیچ نوشته اند این که زبان پارسی دری از کجا به ایران رسید ، که امروز در زادگاهش بیگانه محسوب می گردد ؟ ودرایران زبانی شده که شنیدنش از زبا ن ایرانیان لذت آفرین است ، حکیم ناصر خسرو در سال ( 1348 ه ق) از شهر شبرغان بسوی مکه رهسپار  حج شد ،اواز راهِ ایران عازم سرزمین عرب شد در راه با شاعری سر خورد که زبان فارسی کنونی رانمی دانست و از حکیم ناصر خسرو کمک خواست که به مشکل شان برسد ،به برکت زحمتکشی ایرانیان ما  آن را از طریق برهان قاطع چنین می خوانیم : درتبریز قطران نا م شاعری دیدم ، شعری نیک می گفت اما زبان فارسی نیکو نمی دانست ، پیش من امد دیوان منجیک ودیوان دقیقی  بیاورد وپیش من بخواند ، و هر معنی که اورا مشکل بود ، از من پرسید با او بگفتم ، وشرح آن بتوشت و اشعار خود برمن بخواند ،پیداست مراد ناصر خسرو از فارسی نمی نیکو  دانست  آینست که زبان دری راکه زبان معمولی آذربیجان نبوده نیکو نمی دانسته ، و بهمین جهت معانی اشعار منجیک و دیوان دقیقی را که از قلمرو زبان دری بوده اند از ناصر خسرو می پرسید ه وبهمین جهت کتابِ لغتی نوشته است ازین قرار  شرف الزمان قطران بن منصور ارموی شاعر معروف متوفی در 465 کتابی درین زمینه داشته است(  ج 1ص 35  برهان قاطع) ـ معهذالک می بینیم که شعر و نثر دری بالطبعه در خراسان بظهور  آمده ،وبا اندک توجهی از طرف ملوک اطراف ، شعرا ودبیران بگفتن شعر وپرداختن کتب بزبان دری اقبال کرده اند ، ودرهمان حال  یک بیت، شعر ویک رساله در مغرب وشمال وجنوب غربی ( درایران کنونی) بوجود نیامده است ، واگر هم شعر وکتابی دیده شده ویا ذکر آن رفته است به زبان پهلوی یا طبریست ، مگر در اواخر عهد سامانیان و آغا زدولت غزنویان و سلاجقه که بتدریج به سبب فتوحات آن سلاطین  درری وجبال و گرگان و اصفهان و آمیختن فضلای شرق وغرب بایکدیگر ،وانتشاراشعار و کتب تاریخی وادبی خراسان درسایر شهرستانهای ایران وسیر دواوین شعر از خراسان بسایر نقاط ایران ، زبان دری زبان ادبی وزبان علمی ایران شناخته شد و باتسلط دولت سلجوقی بر عراقین این معنی قوت یافت وشعرای بزرگی پس ازغضایری ،قطران وابوالمعالی رازی دراقطار شمالی و مرکزی و غربی ایران پیدا شدند ( سبک شناسی ج اول ص 23 ملک الشعرا بها ر مرحوم ) زبان ازطریق نشر واشاعت مضامین علمی وادبی گسترش می یابد ،نه  از راه سرتنبه گی و استفاده از زور دولت به پشتیبا نی نفاق افگنان خارجی :                                                      هرکه نا مخت از گذشت روزگار

 نیز ناموزد زهیچ آموزگار ( رودکی)

این نامه به ماهنامه ی وزین نسل نوفرستاده شد.


مهندس ع نقشبندی

دمی با مثنوی مولانای اعظم بلخی (قسمت دوم)

محرم این هوش جز بیهوش نیست

 

مَرزَبَان رامُشتری جزگوش نیست 

در سخنان آغازین بر نکته هایی توجه گردید که آنها،واژه های عمده و تعین کننده دربافت مثنوی بودند(نی وسماع) در دومین دور انتشار نشریه زیرنام، دمی با مثنوی...بطوراجمال چند بیت مثنوی شریف، توضیح گردید، میتود کار بنده، در استنباط معانی ابیات مثنوی بر اساس جهان بینی تصوفی حضرت امام ربانی( رض) هست، درین مساله، خدشه یی وجود ندارد که حضرت مولانای روم، یکی از چهره های نهادین تصوف در دین مبین اسلام است، بگفته ی سید ابوالحسن علی حسنی ندوی، مولانای بلخی برای اثبات عقایدوحقایق اسلام از دلایل کاملاً جدید،و از مثالهای کاملاً تازه استفاده کرد(خود رادر یابید ص 68 ) اگرقرارباشد تصوف شناسی و صوفی شناسی رابطوربنیادی آغاز کنیم درآنحالت بایدبه مزرشناسی شریعت اسلام،که پهنا و وسعت کل دین رااحتواء می کند،روی آوریم،که برآورده شدن این مامول درحالت کنونی،زیادگران است،بناً در حدود شناختِی، شخصیت مولوی و همسان او، دست کم اطلاعات کلی دینی باید داشت،  ، با در نظر داشت چنین پندارها، چه در جامعه ی روحانیت و چه در میان دانشگاهیان، دو نوع بر خورد با علم تصوف،وجود  دارد، تعدادی که از دین بی خبرند، تصوف را از شعر می گیرند، به هر نوع خیال شاعر،مرتبت قایلند،(البته شان ادبی شعر،باشان دینی آن تمایزدارد) و شرع را از دیدگاه شعر قیاس می کنند، دسته ی دیگر در جامعه ی روحانیان ، که با نتیجه گیری از معانی آیت و حدیث، خود را در مرتبت و منزلتِ داورِبلامنازع تمام پهنه ی حیات می دانند،در حالی که نه شرع برابربه پندارهای شخصی ایشان محدود است ونه افعال اخلاقی آن،این بزرگان محیط اندیشه یی(فکری) خارج از پندار خود را به آسانی ، قادرند مهر نفی بزنند، ازینرو در حال حاضر دو نوع صوفی می تواند وجود داشته باشد:

عملی

 کتابی

 متصوفان عملی آنانی اند، با لطفی  که در ازل ،نصیب شده اند  منازلی را قطع می نمایند واز گذرگاهایی عبور می کنند،این دسته ی عالیه هرچه گفته اند و نبشته اند چشمدید خود را بیان نموده اند( مانند حضرت امام ربانی رح) دسته ی دوم (که ذکر آنها رفت) با مطالعه ی کتب وآثار متصوفان، دریافته اند که تصوف وصوفی،چنین وچنان باید باشد، طریقه درنظر ایشان( حزب مانند)،ومانند فعالان حزب سیاسی به جلب وجذب  می پردازندبااین عمل جریان صوفیه را چنان ناجور و بیمار ساخته اند که صدق و راستی آنرا زیر شک وتردیدبرده اند، عدد چنین سلیقه ها در پاکستان و افغانستان از حساب بیرون است، راهِ معتدل راهِ آنانی شمرده می شود،که مانند حضرت امام ربانی (رض)درین راه بارعایت آداب دین سیروسفر نموده اند، از دیدگاهِ تصوفِ حضرت مجدد هزاره ی دوم اسلامی،بهترین مفاهیم ومعانی اشعار عرفانی باید با رموزات و مفاهیم آیت و حدیث همخوانی نماید،اگردر مواردی ، وقایعیِ تعریف می گردد که در متون مرکزی دینی ( کتاب الله و سنت) از آنها ذکر نشده،دلیل بر سقم موضوع نیست، بلکه،نخست زبان شعر با زبان نثر همسان نیست، ثانیاً در مسیر راه بر سالک انبوهی از وقایع مکشوف می شود که در زبان فقه شریف بدان هاپرداخته نشده، ثالثاً تعلیم وتربیه ی سالکان با برنامه ی درسی طالبان مدرسه موافقت نمی نماید، متصوفان قشری( کتابی ویا نظری)که درد و موریانه ی تصوف اند،خطای بیشتر شان درین بند هاست، رویهمرفته علم تصوف ازجمله ی علوم تجربی مختص به فرداست ،تجربه گر،بی آنچه که  نمی تواند، قدمی در تصوف گذارد، شرع شریف(بویژه فقه) هست، هیچ عارف با دروس بودایی و فلسفه ی یونان به حریم خداشناسی نرسیده و نمی رسد، مگر با عبادات معمول اسلام،(اما کثرت یاد خدا شرط هست) با در نظرداشت نقشِ دین در ین مسایل،نباید این طور پنداشت ، کسی که زیادنماز نمی خوانَداو به اسرارمثنوی ناآگاهست،برداشت مفاهیم وتوضیح دیگراست،تجربه کردن وآزمودن دیگر،تدین درتجربه کردن شرط است نه درتحلیل مثنوی،بهترین شرح بیتِ زیرِرانیکلسن نمود ه که به احتمال قوی درآخرین روزهای حیات نیز دیندارنشد،

محرم این هوش جز بی هوش نیست

مر، زبان رامشتری جز گوش نیست

رینولدآلین نیکلسون خاورشناس انگریزی(ترجمه ی حسن لاهوتی) درشرح این بیت گفته است:این هوش، عقل معادودل صافی،آنان که از قید عقل معاش رسته اند،هرکسی میل داردآنچه را بشنودکه درخورفهم اوست،ازینرو نمی توان ازاسرارعشق الهی باعوام گفت وگوکرد،درتفسیر مثنوی استاددوکتورسلماسی زاده که ترجمه ی فارسی نیکلسون است گفته،این هوش( یعنی عقل کل یاعقل معاد) آنهایی راگویندکه پابند عقل معاداندازیغمای شهوات یاعقل معاش جان بدر برده اندآنان محرم این هوش اند،(ص59جلد اول تفسیر) ازین توضیحات چیزی دستگیرخواننده نمیگردد،وازسوی دیگر درمعنی هوش وبی هوش اشتباه صورت گرفته،فی الواقع  بنده درینجاه توضیحاتی راروی هم قرارخواهم دادکه مفهوم عقل معادعام فهم شودوبه علاقمندان چنین معرفت هاقابل هضم گردد،به بیانِ شرحِ گلشن راز (به اهتمام دکتورکاظم دزفولیان _ص207)عقل کل یا عقل معاداولین چیزی است که از مبدئی فیاض،فایض شده وبی واسطه بوجودآمده است،نخستین مرتبه از مراتب موجودات،اما امام متقیان وبنیادگذارتصوف راستین،حضرت مجددالف ثانی،که درقول  حضرت ایشان  جایی برای سوال وجودندارد(دست کم به نگارنده ی این سطور)،گفته اند عقل معاش که قصیرالنظر است، عطیه یی است،همگانی ،اما عقل معادکه حدیدالبصراست ویژه ی،پیامبران واولیاالله است،این عقل  به همه خلق عطا نشده،(مکتوب219دارالمعرفت)،برای توضیح این عقل که نصیب اخص خواص است،می کوشیم به مثالهایی آنرا روشنترسازیم،بایددانست که درابیات گذشته مولانا،پاره ی ازاسرارتصوف را به زبان ادب بیان کرده،اگرازپیچیده کردن سخن بپرهیزیم،درین بیت مولانا،همان اسراریکه درابیات نخست مثنوی آمده،آنهارا،این هوش مینامد(یعنی این معانی،این راز،این اسرار)،به گفته ی اوبه کسانی این رازِ محرم قابل فهم است که بی هوش باشند(یعنی دارای عقل معادباشند)،زیرا معارفی که اززبان قال سرمیزند،گیرنده وخریدارآن گوش است،امامعارف دیگری درورای  معرفت ماخوذاززبان است که هوش ظاهردرفهم آن قاصر است،برای کسب چنین معرفت ها، بایدبیهوش بودوهوش ظاهر(عقل معاش) راکنار زد،تا توانایی  کسب آنرا کمائی کرد،حضرت ملاسعدتفتازانی درمورداعجازقرآن، گفته است که بلاغت دوسودارد،یک سوی، اوج ویک سوی فرود وپستی،آن سوی اوج(اعلی) وآنچه به آن نزدیک باشد،مرحله ی اعجاز است،یعنی اعلی وآنچه به آن نزدیک است هردو مرحله ی اعجاز است یابه تعبیر دیگر،حداعجازنوع است ،برای دوفرد(1)،اعلی (2) نزدیک به اعلی، اعجازآنست که سخن دربلاغت اوج گیرد،به گونه یی که از توان انسان بیرون رود،وبشر راازنبردوهمانندسازی نسبت به  آن کلام ناتوان  سازد،مرحوم ملاسعدتفتازانی قدس سره،گفته که این گونه عطف گرفتن،دربین خواب وبیداری بمن الهام شد(کرانه ها ج1ص142 استادحسن عرفان)،ازحضرت عایشه(رض) روایت است که رسول خدا،رحلت نمودند،بر سر نحوهء غسل دادن آن اختلاف نظر پیدا شد،تعدادی برآن بودندکه اورامانند سایرین بدون لباس غسل دهندوکسانی بااین نوع غسل دادن پیغمبر، به دلایل اینکه او پیغمبر است مخالف بودند،درین هنگام،خداوند آنان رابه نوعی درخواب وبیهوشی دچارکرد،طوری که نمی توانستند سرخودرابلند کنند،سپس صدایی ازگوشه ی منزل بدون آنکه گوینده رابشناسند،بدیشان گفت:رسول خدارا بالباس برتن غسل دهید،آنگاه بدن مطهر رسول خدارا درحالی که پیراهن به تن داشت غسل دادند،(ص54خلفای راشدین ترجمه ی. ع. سلیمی به نقل ازالبدایة والنهایة ج5ص260)، حالتی را که ملاسعد بیان کرده،وحالتیکه یاران حضرت محمد(ص) بدان دچار شدند،درواقع همه گرفتاریک وضع شدند،یعنی مرزهای عقل معاش را نوردیدندوبه کمک عقل معاد به اسرارمکنون عالم ماورای ماده رسیدند،آنجا که عقل ظاهر،زبان ظاهر وگوشِ ظاهر قاصرندوناتوان،به عباره ء ساده تر عقل معاد همان عقلی است که پیغمبران هنگام نزول وحی واولیای خدا هنگام کشف وتوجّه بدان می پیوندند،

عقایداهل سنت

مقدمه یی برعقاید اهل سنت: 

نگاهِ مختصربه پایه گذاری علم عقایداهل سنة والجماعة

  حسن بصری(رح) مهره ی بزرگِ تاریخ علم کلام

ظهورکلمه ی اشعری--- ماتریدی

   

بها وارزشهای تمدن اسلام، راز و رمزآن با گذشت هر صد سال با ظهور مجددان هر قرن برملا و آفتابی می گردد، بامدادیان اسلام علمی را بنام عقاید نمی شناختند،آنچه بنام ایمان در حدیث (الایمان ان تؤمن بالله وملائکته وبلقائه و رسوله وتؤمن بالغیب... راوی ابوهریره...بخاری 47 ) از آن یاد شده، همان علم عقایدی است که در قرون بعدی با تکیه به آیت وحدیث، به شیوه ی استدلال و برهان،تحت شرایط ، اوضاع و احوال ویژه یی بوجود آمد که دران زمان ایجادشده بود،ظهور علم عقاید اهلسنت با نامِ بزرگ مردی گره خورده گی دارد که ادبیات دینی ما آنرا بنام امام الدین حضرت امام حسن بصری(رض) می شناسد،در دوره ی قیادت سیدنا فاروق اعظم،مردی با همسرش،از ساکنان ولایت میسان عراق در جریان نبردهای رهایبخشِ صاحبان ایمان و باور،در جمع اسیران جنگی به مدینةالرسول انتقال یافت،در آنجاه موافق مقتضای همان زمان،یسار سهم زید بن ثابت شد وبانویش خیره خدمتگار اُم المومنین"ام سلمه"گردید بلاوقفه آزاد گشتند و مسلمان شدند، در سال 22 هجری کودکی دران خانواده بدنیا آمد که آنرا حسن نام نهادند،خیره مادر حسن به پاس  مهر و محبتی که از ام المومنین دیده بود، ساعت هایی از روز را دران منزل در خدمت ام سلمه  می گذراند و به کارهایی  خانه ی مبارک وی مصروف می گردید، حسن همسان هر کودک دیگر زمانی که از خواب بیدار می شد می گریست، ام المومنین (ام سلمه) ویرا در آغوش می گرفت و آرام می نمود گفته می شود که کودک، گاه گاهی شیر ام المومنین را نیز می مکید،بدین ترتیب او نسبتی هم به آل نبوت پیدانمود،مادرش خیره، حسن را بار بار به محضر صحابی های بزرگوار پیامبر می برد و از ایشان می طلبید که به فرزندش دعای نیک نمایند، چنانچه فاروق اعظم در حق او چنین دعا نمود:اللهم فقهه فی الدین و حببه الی الناس( الهی حسن را فقیه و دانشمند معارف اسلامی و محبوب مردمان بگردان) حسن به موازات رشد انکشاف جسمی سطح آگاهی اش را نیر ارتقاء می داد،قرآن را حفظ نمود،علم حدیث و بقیه معارف دینی را از ابن عباس، ابن عمر و ابی بکره عمر بن تغلب، جابر،سمره بن جندب، و عمران بن حصین آموخت، در مجلس وعظ حضرت ذی النورین اشتراک می نمود،دوران جوانی را او نه تنها در آموزش علوم دین گذراند بلکه در نبردهای دفاع از حریم اسلام در شرق دریای مدیترانه، پیروزیهایش بر رومیان اور ازبانزد عام و خاص ساخت،پس ازین پیروزی اورا در مرکز آنزمانی تمدن نو پای اسلام در بغداد طلبیدند،اینک در بغداد  در شهر بصره او در نبرد دیگری داخل می شود،که نیزه و کمان نمی خواهد،بلکه سلاح قرآن و معارف بی ساحل اسلام تیر و نیزه ی آنست، ازینرو مبارزات نظامی را کنار گذاشت، و تمام نیرو و توانشرا صرف پژوهش دانش اسلامی  نمود، درین راستا چنان موفق شد که وقتی مطلبی را از انس بن مالک صحابی معروف خادم پیامبر(ع) پرسیدند،گفت در باره ی این مسأله از حسن مولای ما سوال کنید،، زیرا هر چه ما شنیده ایم او نیز شنیده و ما چیز هایی را فراموش کرده ایم که او فراموش نکرده است،(چنین نظریات زیاد است اما جای کم) در سال 60 هجری زمانی که معاویه(رض)فرزندش یزیدرا می خواست ولیعهد  خود انتخاب نماید فتوای شعبی ،ابن سیرین و حسن بصری راطلبید، حسن آشکارا مخالفتش را بااین اقدام اعلان نمود،سالهای آخر عمر حسن بصری مقارن بود با گسترش افکار افراطی و تفریطی گروه های جبریه، قدریه، ظاهریه، باطنیه و ده ها اندیشه وتفکر گمراه کننده ی دیگر(در صورت ضرورت خواننده گان پندارهای این دسته ها تشریح می گردد) حسن بصری با درک از وضع پیش آمده کاری نمود که تا پایان نظام هستی تضمینی برای بقای مذهب وطریقه ی نخستینیان بوجود آمد، او بنیاد مذهب اهل سنت و جماعت را گذاشت،که درحلقه های درسی اش از عقل و نقل استفاده می نمود،حقانیت اسلام ناب محمدی رااز راهِ توضیح وتبین آیات و احادیث و استدلال های علمی اثبات می نمود، اباطیل غیر اسلامی تاب مقاومت در برابر براهین او نداشتند، معاندان راه راست،هر لحظه میدان را ترک می نمودند،این هنجارِ بحث وتحقیق را کلام و چنین متخصص را متکلم گفتند، به مذهبی که این اشخاص اتکاه داشتند، اهل سنت و جماعت نام گذاشتند، سنت در لغت به معنی راه و روش ودر اصطلاح محدثین هم معنای حدیث،یعنی گفتار ،کردار و تائیدات پیامبر(ص) واهل سنت به معنی جامعه ی سنتی و سنت گرا،در ارجاعِ معنی متشابهات به خدا،(مثل معنی آیه ی: الرحمن علی العرش استوی یعنی خدای رحمان بر عرش استیلا یافته است) اهل سنت مطابق توضیح حسن بصری آنانی اند که نصوص و احادیث راتوجیه وتاویلهای انحرافی ننمایند( مانند تاویلهای خلیفه ی مصری..) وجماعت عبارت از قبول رای عمومی مسلمانان که اجماع نامیده می شود،حسن بصری ضمن رد گروه های اربعه ی فوق نظریات مرجئه وازارقه ی خوارج رارد کرد که می گفتند:مرتکب گناهِ کبیره بر اثر ترک واجب عینی یا  ارتکاب گناهِ کبیره، کافر و از ایمان بی بهره میباشد، همچنین تفریط گرایی مرجئه را رد نمود که می گفتند:کسیکه ایمان داشته باشد گناهِ کبیره به او زیان نمی رساند،این دوگروه دارای هدفی بودند سیاسی،ازارقه گروهِ ضد نظام امویهابود،بدان سبب عمل راجزء ایمان  می شمردند،و ترک واجبات و ارتکاب گناه کبیره را موجب کفر می دانستندتا ازین راه بتوانند زمامداران بنی امیه راتکفیر نمایند، در برابر این دسته گروه مرجئه طرفدار نظام اموی بود، اینها عمل را جزء ایمان نمی شمردند، ایمان را اعتقاد صرف حساب می کردند، تا توانند، گناهان کبیره ی گرداننده گان ماشین حاکمیت راتبرئه نمایند، حسن بصری اصول چهار گانه ی آتی را،جهت مداوای بیماران باور وعقیده مطرح نمود(الف)تنهاه وحی خدا(ج)راهساز و حکمفرما است(ب)عقل بشر تنها موهبتی است راه بین و راه شناس و با فروغ عقل، راه ها وچاه و چاله ها شناخته می شوند، عقل راه ساز و حکمفرما نیست (ان الحکمُ الالله قصُصُ الحق.. انعام..57) (ج) قصد معناهای حقیقی یا مجازی کلمات تابع قوانین زبان شناسی است و عدول ازمعناهای حقیقی بدون مانع غلط ونادرست است(د)جریانهای زنده گی فردی یا اجتماعی، سیاسی یا اقتصادی راباید با نصوص دینی تطبیق نمود،نه اینکه نصوص دینی را با آنها تطبیق وآیه ها و احادیث را همخط و همسوی جریانهای سیاسی و اقتصادی و به مصلحت خویش تفسیر نمود،حسن بصری به جای مبارزه با معلولین بیچاره واعدام بیماران نگون بخت عقیدتی، مبارزه با علت ها و جلوگیری ازبروز ورشد آنها،را وظیفه ی خود ساخت، ،پس از عمر بن عبدالعزیز، حسن بصری دومین بزرگمردی است که اهل سنت و جماعت رابر اصل تداوی بیماران اساس نهاد،اودر جهان وسیع اسلام به امام الدین ملقب و معروف گردید، در سال یکصدو پنج هجری،هنگامی که بانی مذهب اهل سنت و جماعت در پای ستونی در مسجد بصره در میان جمعی از شاگردانش گرم گفتگو پیرامون آیات و حدیث بود، مردِ ناشناسی  وارد مسجد شد،رو به حسن بصری نموده خطاب به اوگفت:ای امام دین ! در زمان ما گروهی پیدا شده اند، که مرتکب گناهِ کبیره را کافر می شمارند،طایفه ی دیگری در برابراین پندار قدعلم نموده اند که می گویند:کسانی که ایمان دارند، ارتکاب گناهِ کبیره بدانها زیانی نمی رساند،همانگونه که عبادت به بی ایمان و کافربی سود است،چنین پراگنده گویی ها راه را بر مسلمانان تنگ نموده بود، مرد ناشناس جویای نظر شیخ حسن بصری موسس مذهب استوار پای اهل سنت و جماعت شد، حسن بصری که قبلاً چنین فکاهی های خرافی را،رد نموده بود بار دیگر با زبان ساده و عام فهم به مرد سوال کننده جواب ارایه نمود،درین اثناء شاگرد 25 ساله ی اوبنام واصل بن عطا سکوت را شکست، از میان حلقه ی درس صدایش بلندشدوگفت:به اعتقادمن،مرتکب گناهِ کبیره نه مؤمن است و نه کافر،زیرا عنوان مؤمن بودن برای مدح است ومرتکب گناهِ کبیره شایسته ی مدح نیست و کافر هم نیست، چون شهادتین را بر زبان آورده و کارهای نیک و عبادتهایی انجام داده،است چنین کسی هرگاه بدون توبه بمیرد،چون در آنجهان جزء بهشت و دوزخ جای دیگری وجود ندارد(فریقٌ فی الجنة و فریقٌ فی السعیر..شوری آیه7) وآنکس به بهشت راه ندارد،پس تا ابد در دوزخ باقی می ماند،اما با این تخفیف که مانند کفار،به(درک اسفل)برده نمی شود، بلکه در مافوق درک اسفل قرار می گیرد،حسن بصری با شنیدن چنین ردی بر گفتارش، خاموشی را به زیان عقیده ی اسلام وتباهی استقامت دین دید،برای اینکه پرسشگر نپندارد که استاد از موضع اهل سنت خارج شده در جواب واصل فرمود:(اعتزل عنا واصل، یعنی  واصل به سبب این بیان از ما جدا شد واز عقیده ی دیگری پیروی کرد،پیروان این مکتب را معتزله نامیدند،)واصل نیز این جمله رانه یک خبر ساده،و بدیهی، بلکه به منزله ی اطلاعیه یی تلقی کرد، همان دم از جاه برخواست  و حلقه را ترک نمود، از همان لحظه که او در پای ستونی از مسجد نشسته بود، پیروانی یافت، ازین تاریخ به بعد، مکتب پر سرو صدای معتزله تاسیس شد، و علیه مکتب سلفیه، طولانی مدت رزمید( سلفیه های موجوده، دیروز پیدا اند  شامل سلفیه ی قدیمی نیستند،این گروه که برادران دینی مااند، مشهور به وهابی اند )مکتب جوان معتزله که بنیانگذارش هم جوان بودبا شعارهای جوان پسندش نتوانست،مشکلی در راهِ رشد و انکشاف،مکتب اصالت گرای اهل سنت و جماعت ایجاد کند،استادحاج ملا عبدالله احمدیان متفکرنستوء دنیای اسلام،فرموده اند که معتزله فقط رنگ و روی ظاهری اش جدید می نمود، در واقع محتوایش خیلی کهنه،قدیمی و حتی التقاطی بود،به تحقیقی که استاد در اثر معروفش(سیر تحلیلی کلام اهل سنت ) نموده گروهِ معتزله از نظر باورشناسی، شکل انکشاف یافته ی معتقدات قدریه،وعیدیه،مرجئه،جعدیه و حهمیه اثبات شده،(تعدادی که غرق خود بزرگدانی اند می پندارند که معتزله از شاخه های اهل تشیع است،در حالی که اهل سنت هرگز مشکل کلامی بویژه با تشیع اثنی عشری نداشته )معتزله گروهی که بار مثبت و منفی داشته به سبب انحرافش از عقاید پیشینه ها،نتوانست بر اندیشه ی اهل سنت غلبه کند،5سال پس از جدایی واصل بن عطا و شکل گیری معتزله یعنی در سال 110هجری حسن بصری در حالیکه بن نیرومند عقیده تی را به اهل سنت گذاشت دنیای فانی را ترک نمود،پس از آن معتزله آرام ننشست آنها به مکتب اعتزال سخت معتقد بودند، افراد مکتب معتزله مصصم،صبور نستوه، و مقاوم بودند، به فرمان رهبران خود در شدت گرمی وسردی روز ها، با تحمل مشقت به دور ترین نقاط کشور می شتافتند و بابیان سحر آسای خود،پیچیده گی برخی از عقاید و اصول زیر بنایی مکتب خود را توضیح می نمودند،مبلغین معتزله د رحضر و در سفر مانند عقابهای تشنه کار،از اوج آگاهی به دره های شک و تردید وناباوری های دهریها وزندیقها،سرازیر می شدند،زیر برق برهانهای قاطع خود آنها را خفاش وار به فرارو اختفا یا به موافقت و یا تسلیم ناچار می نمودند،این ویژه گی ها موجب شد که خلفای آخرینِ اموی(یزید بن ولید متوفی سال126ومروان بن محمدمتوفی سال132دست به تقویت آنها دراز کنند و سه نفر خلفای عباسی(مامون نواسه ی دختری استا سیس بادغیسی متوفی268و معتصم متوفی :227 و الواثق متوفی232 با تمام توانایی وامکانات از مکتب اعتزال پشتیبانی و در ترویچ آن از هیچ نوع مساعی دریغ ننمودند(تا مرگ واثق و روی کار آمدن متوکل یعنی مدت16سال خلفای عباسی مرید مکتب اعتزال بودند)  موفقیتهای این گروه سبب دچار شدن آنها در غرور و خود محوری شدکه در داوریهای عجولانه ی خود در چندین مورد در باره ی خدا، پیغمبر،و قرآن و سنت،اصحاب مهاجر و اولیا ءالله وبنده گان صالح خدا دچاراشتباهِ بزرگ وانحراف عقیده شدند،ضعف آگاهی خواننده گانِ ما، در باره ی تاریخ عقاید و گروه های گونه گون عقیده یی از توضیح مفصل درین زمینه، ما را باز می دارد تا مبادااین نبشته سبب ایجاد شک وتردیدشود، ازینرو موضوع ماکه تعقیب ظهور عقیده ی اشعری --- ماتریدی است اگر آنرا دنبال نماییم می بینیم که عَمر واصل بن عطا نیز در سال131هجری قمری آخر شد، پس از وفات واصل بن عطا رهبری مدرسه ی بزرگ اعتزال دربصره به اشخاص آتی رسید:

عمرو بن عبید متوفی سال143

ابولهذیل علاف متوفی سال235

ابراهیم نظام متوفی221

معمر بن عبادی متوفی220

هشام فرطی متوفی246

 عباد بن سلیمان متوفی250

عمر بن بحرالجاحظ متوفی256

ابو یعقوب ثمام متوفی230

ابو علی جبایی متوفی321 هجری قمری

شخصیت های فوق که پیشوایان معتزله در مدرسه ی بصره بودند،شب و روز بطورخسته گی ناپذیر سرگرم تحقیق وتبین ارزشهای دین مبین اسلام و،رد اباطیل یهود،نصاراو اهل الحاد و ذندقه بودند (ذندیق از کلمه ی زندیک پارسی دری(ازریشه ی پارتی) گرفته شده به آنانی اطلاق می شود که انکار معاد نمایند مانند کمونیست های پیرو مسکو که تا به حال نتوانسته اند راه یاب شوند )مدرسه ی دوم معتزله در بغداد فعالیت می نمود، در میان مدرسه ی بزرگ بصره ابو علی جُبایی شاگردی داشت،بنام شیخ ابوالحسن اشعری،او که در سال 260 در شهر بصره تولد یافت، پدرش اسماعیل پسرابوبشر از نواده های ابو موسیِ اشعری صحابی معروف پیامبر (ص)بود، اشعری در آغاز جوانی به مکتب معتزله گرایش نمود(البته زیرتاثیرمحیط خانواده) اودرمحضر رهبر مکتب اعتزال(ابو علی جبائی) سالها تلمذ نمود و علوم عقلی،اصول استدلال،بحث و مناظره را ازوی فرا گرفت،آگاهی اشعری از کلیات عقاید اعتزال و تسلط او بر شیوه های مختلف مناظره و اقامه ی برهان وظیفه ی ابوعلی جبائی را سبک ساخت،ابو علی جبائی ،استعداد طبیعی و قریحه ی سرشاری که در وجود اشعری می دید در همه مناظرات به او خطاب می کرد(نُب عنّی) یعنی نماینده ی من باش و از پیروزی آشکار او درصحنه های مناظره لذت میبرد،اشعری پس از کسب علوم از محضر جبائی به بغداد رفت،در آنجاه در محضرابن سریج وابو اسحاق مروزی(مروی کنونی  مربوط ترکمنستان است که تا زمان حکومت امیر عبرالرحمن جزء خاک ما بود،فعلاً که بنام مری یادمی گردد، مرکزآن300 کلومتر از تورغندی فاصله دارد)به کسب فقه پرداخت،ودر محضر زکریای رازی،به تعلّم احادیث و بقیه علوم نقلی پرداخت،اشعری با فطرت واقع گراییِ که داشت،علم را تنها  به منظور یافتن حقیقت می آموخت،او از زمینداران ثروتمند زمان خودش بود، لذا با چشم سیروپُری که داشت،از شهرت طلبی و مال اندوزی بی نیاز بود،با تفکر یک بعدی مخالف بود،از تمایلات افراطی و تفریطی به عقل و یا نقل دوری می جست،به نظر او وحی الهی و عقل هردو از عطایای با ارزش الهی است،تنها فرق شان اینست که وحی راه است و عقل راه بین،از دیدگاه اشعری شخص تک بعدی آنچه را می بیند صورت ناقصی از دین است،در نتیجه آنانی که بطور کامل به عقل تکیه می نمایند  وبه وحی و نصوص منقول وقع نمی نهند،هر گز راه یاب نمی گردند،باتسلط کاملی که اشعری در علوم متداول عصر خود داشت، سرانجام  بدین باور رسید که نقل گرایی حشویه های حنبلی  وعقل گرایی افراطی معتزلی هردو مردود اند،راهِ صحیح دین همان راهِ متعادل و متوسط بین افراط وتفریط است،اشعری در صحت این اندیشه تردیدی نداشت،اما در صدد یافتن کوتاه ترین راه وصول به این مامول بود،نخست کوشید، پیش از تاختن بر مواضع مکتب معتزله وتخریب بنای نادرست عقیده تی آن،ابوعلی جبائی رهبر مکتب را نیز نسبت به زیر بنای آن (یعنی وجوب بهترین مصالح بنده گان بر خدا)دچار شک وتردید نماید،در صورت امکان او را نیز از راهِ نا مطلوب بر گرداند،ازینرو او یک پرسش بسیار جامع، مختصر و علمی طرح نمود،بعد ازان در لحظه ی مناسب،از ابوعلی جبائی رهبر مکتب پرسید،سه برادر که یکی در حال طفولیت می میرد،و دوبرادردیگر مدت ها بعد از بلوغ می میرند،ولی یکی مسلمان و دیگری کافر،به نظر شما عاقبت کار آنها چگونه خواهد بود؟ جبائی در جواب گفت آنکه در طفولیت مرده اهل نجات است،ولی درجاتی ندارد، و آنکه بالغ بوده و مسلمان حیات را ترک کرده،به بهشت می رود،و درجاتی هم دارد،و آنکه بعد از بلوغ مرده وکافر بوده به جهنم فرستاده می شود،و دارای درکاتی هم است،اشعری گفت آیا ممکن نیست آن طفل که در بهشت است، مانند برادر بزرگ مومنش دارای درجاتی گردد؟جبائی گفت: نه،چون خدا به او می فرماید برادر بزرگ ومؤمن تودر نتیجه ی انجام طاعت ها وعبادات،به درجاتی رسید،و تو طاعت و عبادتی انجام نداده ای! اشعری گفت: اگر آن طفل گوید:من که تقصیری ندارم،اگر مرانمی میراندی من هم مانند برادر بزرگم طاعت ها و عبادت هایی انجام می دادم،جبائی  گفت خدا به او می گوید، اگر تو زنده می ماندی مرتکب گناهان کبیره می شدی و هیزم دوزخ می گشتی،پس مصلحت تورا درین دیدم که تورادرطفولیت بمیرانم تا واردجهنم نشوی،اشعری بالبخندی که یکی ازصفات پیغمبرخدابودگفت،  بسیار خوب اگر برادر بزرگ کافرش بگوید،خداوندا ! تو همان گونه که که حال و اینده ی برادر طفلم را می دانستی ، بدون شک حال واحوالِ آینده ی مرا نیز می دانستی ،پس چرا مصلحت مرارعایت نفرمودی؟و مرا در طفولیت نمیراندی تا از عذاب وشکنجه ی جهنم رهایی می یافتم؟جبائی لحظه یی سکوت نمود،جوابی نیافت،در حالی که فشارعجزو بی جوابی او را سخت عصبانی کرده بود بر سر اشعری فریاد زدوگفت"مگر تو دیوانه شده ای ،اشعری با متانت و آرامی در حالی که تبسم بر لب داشت با لحن مؤدب و آرام گفت ،نه، من به هیچ وجه دیوانه نشده ام،اما مثل اینکه خرِ شیخ ما در گل مانده، اشعری تلاش می ورزید که پایه های لرزان زیربنای مکتب معتزله را به رهبرش ثبوت کند، تا یکسره از شر عقل گرایی افراطی جامعه ی اسلام را رهایی بخشد،با تلاش زیادی که صورت گرفت این برنامه بی نتیجه ماند،اشعری در ماهِ مبارک روزه سه مراتب حضرت پیامبر بزرگوار اسلام را در خواب می بیند،که او راتوبیخ میکند،و به رعایت نصوص آیات،احادیث،و راجح ترین دلایل عقلی و رعایت همآهنگی در بین نصّ صریح و عقل قاطع، امر می فرماید،سر انجام اشعری علیه مکاتب افرطی وتفریطی، قیام می کند،روز آدینه،در مسجد بزرگ بصره، اشعری،که ظاهراً پیشوای آتی معتزله شناخته می شود( جانشین جبائی)در وسط مسجد با قاطعیت و مصصم باصدای بلند به جمیعت انبوه می گوید:ای مردم!من ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری هستم،قبل ازین باور داشتم که قرآن مخلوق است وخدا را در جهان دیگر نیز نمیتوانیم ببینیم،و من خودم بوجود آورنده ی کارهای هستم،اکنون خدا مرا هدایت نمود به ابطال عقاید قبلی خود اعتراف می نمایم،اکنون از آنها توبه نمودم،کتب و نوشته هایی را به مردم نشان داد و فرمود که وقاحت و معایب اعتقادات معتزله درین آثار بیان شده،بعد ازین تاریخ، اشعری به تبلیغ مکتب اعتدال پسند خودش آغاز نمود، با وجود ضرورت شدید زمانه به چنین اندیشه یی، مکتب واقع گرای اشعری نتوانست راهی  در میان  مخالفین پیشینش بازکند،رهبران افراطی معتزله و تفریطی های حنابله، هردو، از شدت درد نقد های اشعری تا سرحد استفاد ه ی کلمات زشت و ناروا پیش می رفتند،اشعری برنامه ی  انتشارمکتب معتدلش را بر قاعده ی نفی و اثبات، طرح ریزی نمود،در مرحله ی تخریب و نفی عقاید باطله،تئوریهای ضد ادیان سماوی،و فرضیه های ملحدین،دهریون و طبیعیون را،بر مبنای ازلی دانستن جهان( و قِدَمِ عالم) باطل نمود،پس ازان خیالات واهی فلاسفه و تصورات ناشیانه ی اهل تشبه ی را مردود کرد،کتابی که بنام الفصول درین باره نوشت، دربخش اول آن مفید بودن نظر واستدلال و حجت بودن نتایج دلایل عقلی را(که انبوهی از قشریها ومتحجرین آنهارا انکارا می کردند)اثبات نمود، آنگاه با دلایل آشکار عقلی،تئوری ازلی بودن جهان(و قدم عالم)را که سنگ بنای تمام تفکرات ضد دینی بود،به کلی غلط وخلاف عقل و شعور به شمار آورد،و همه شبهاتی را که ابن راوندی ضد ادیان در کتابش(تاج)ارائه داده بود مردود ثابت کرد،این شیوه ی به اصطلاح دلایل ضد دلایل را استاد مطهری در کتاب اسلام ایران و خدمات متقابل علیه آریائیزم پورداؤد وسایرین...  به کار برده،با تاسف طرز بر خورد علمای دینی در وطن مابه سرزوری و نیزه جنگی بوده ویاباآیت و حدیث، در حالی که استدلال قرآنی به ایمانداران است به دهریون شیوه ی اقامه ی برهان، راهِ پسندیده تر است،بویژه ملحدین افغانی از سواد کافی تاریخ،تمدن ودین شناسی برخوردار نیستند،و از تئوری غیر دینی که همان مارکسیزم باشد،در حدود یک انکار بی بحث آگاهی دارند،اما اشعری با دهریونی می ستیزید که از لحاظ آگاهی در سطوح بلندی قرار داشتند،اشعری بانشر کتاب سه مقاله، دلایل فلسفه ی ارسطوراکه در باره ی ویژه گی های آسمانها وجهان گفته بود، بطور کلی نقض نمود،اشعری کتاب الفنون رادر ردهواداران الحاد،ماتریالیسم،زمان گرایی ودهریگری نوشت،کتابهای ارزشمند دیگری بنام های الجسمیه،المجسمه ونقلمذاهب مجسمه را در نفی وردِِتوهمات اهل تشبیه و پیروان و نا آگاهِ آن نگاشت،کتاب (دهریها)،(پاسخ اعتراضات ملحدین)،(رد راوندی در باره ی صفات و قرآن)،بخشی از کتاب(کتاب الموجز)،(ردنصاری)،(رد اهل تناسخ)،( جواب به جبائی در باره ی نظر و استدلال)،(استحسان الخوض فی علم الکلام)راتالیف نمود، در مرحله ی دوم تخریب و نفیِ کاخ های فکری،هر نوع بدعت و اعمال و اعتقادات نوپیدایی که درعصر پیامبر(ص)و عصر اصحاب وجود نداشتند،مردود به شمار آورد،در مرحله ی اثبات و بنا،در مرتبه ی اول اصول اساسی بحث و مناظره ی علمی و قواعد اساسی علم کلام را همراه با دلایل و براهین یقین بخش،بیان کرد،و در زمینه ی آنها، کتابهای ادب جدال،ابواب کلام،النوادر فی دقایق کلام،جملالمقالات،الجواب عن الصفات،الابانه عن اصول الدیانه،التوحید والقدر،الاستشهادبالشاهد علی الغایب،المختزن، در پاسخ سوالات واقعی و فرضی الادراک المسایل، الاستطاعة، العمد فی جواز رویةالله و تفسیر هفتاد جلدی قرآن  را تالیف، تصنیف و منتشر نمود،دیری نگذشت که انتشار آثارِ اشعری غوغاهایی را درمحافل علمی جوامع اسلامی بوجود آورد،جمعی از اقدام اشعری استقبال کردند و در گسترش افکار رهایی بخش او هر نوع مساعی بخرچ دادند، تعداد زیادی از پیروان فلسفه ی یونان باستان گرفته تا معتزلی ها وحنبلی های عراق،شام، مصر و ایران،کتابها،رساله ها،و نامه ها یی در اعتراض به عقاید اشعری نوشتند و برایش فرستادند،اشعری بزرگ در نهایت حوصله مندی، متانت وواقع نگری،به سیلی از هجوم نامه هایی اعتراضیه،همچو کوه پایه های متین پنجشیروسالنگ ایستاد و به اعتراض های شان پاسخ نوشت و بدیشان فرستاد،نامهای رسالات جوابیه ی او قرار آتیست:

جواب طبرین

جواب خراسانی ها(افغانستان کنونی)

جواب ارجانی ها

جواب عمانی ها

جواب دمشقی ها

جواب رامهُرمزی ها

جوب اهل فارس

جواب السرافین

جواب الواسطین                      

و کتاب جواب المصرین

بر علاوه ی کتب فوق الذکر او در جواب شخصیت های علمی و رهبران گروه ها، کتب ورسالات جداگانه یی نوشت،مثل کتابهای رد اصول جبائی،رد بلخی(ابوالقاسم بلخی کعبی پیشوای مدرسه معتزله ی بغداد)،رد خالدی،رداللطیف اسکافی،رد عباد بن سلیمان،رد علی بن عیسی،رد داؤدبن علی و کتاب رد بلخی و جبائی،در مورد تحریفاتی که در تا ویل قرآن بعمل آورده بودند،تالیف و منتشر نمود،بنابر باور استاد حاجی ملا احمدیان که بهترین اثر در باره ی معتزلی ها و شخصیت والای اشعری را او نوشته(سیر تحلیلی کلام اهل سنت)، قیام اشعری تنها در مقابل معتزلی ها و مکتب علم زده ی اعتزال نبود،و به هیچ وجه جنبه ی صنفی،محلی،موضعی،زمانی و مکانی رانداشت،بلکه شورشی بود فراگیر تر، نخست علیه،تمام بی تفاوتی ها و پوچ گرایی فیلسوف نماها،و همه کسانی که زیرطیلسان فلسفه تیشه به ریشه ی اعتقادات دینی می زدند،الحاد، دهریگری،و طبیعت پرستی را اوج روشنفکری وخرد گرایی می پنداشتند،به اصطلاح  چندسال اخیر،هرکه  بی عقیده تر بود خود را روشنفکر تر می نامید، ثانیاً علیه گروه هایی که زیر نام تقدس مآبی و تظاهر به اصالت گرایی دینی، تصورات واهی خود شانرا به عنوان معارف و مطالب اسلامی معرفی می کردند، مانند امروز که زیر نام عالم و علما هر کسی شخصیت خود را بزرگوار و مقدس مطرح ومعرفی می نماید،و حدیث هایی هم در وصف علما از برکرده، وهیچ محک ومیزان دیگری را نمی پذیرند،در درجه ی سوم و چهارم اشعری علیه گروه های علم زده،اخباریون،و عقلیون عَلَم اعتراض و نقد بر افراشت،اشعری در حدود90 جلد کتاب درین خم وپیچِ جهاد نوشت،او از چنان عظمت و بزرگی بر خوردار بود،که افرادی چون نگارنده ی این سطور از بیان خدمات او نا توان اند،سر انجام ستاره ی اخلاص وعقیده در سال 330 ظاهراً افول کرد،اما مکتب او توسط دولتمردانی چون،خلیفه ی عباسی القادر بالله،سلطان محمود غزنوی،بویژه نظام الملک که درمرو، بلخ، هرات،ایران، بغداد و چند جای دیگر مدارسی تاسیس نمود،و آنها را مدارس انتظامیه نامید،مدارس انتظامیه در آن عصور از بزرگترین حوزه های علمی جهان محسوب می شدند، بعضی پژوهشگران گفته اند که اروپا در تاسیس دانشگاهای خود ازین انتظامیه ها بحیث الگو استفاده نموده، در همان اوان که اشعری عقاید خرافی را درمرکز بصره می روبید، در شرق دنیای اسلام در شهرسمر قند،نابغه ی دیگری با ضربات پیهم و کوبنده اش پیکر معتزله را فرسُود، او ابو منصور ماتریدی نام داشت،ابو منصور علیه علم زده گی مکتب اعتزال مبارزه نمود،کتابی در عقاید از دوران او بیادگار مانده بنامِ سواد اعظم، از مطالعه محتویات کتاب به وضاحت می توان فهمید که اندیشه ی این ابر مردان(اشعری و ماتریدی) در باره ی مبداء و معاد ، نبوت ومتعلقات آن یکسان بوده، برخورد آنها با معتزله و گروه های مختلف عقیده تی آن عصر،با اندک تفاوتی یک چیز است،ابو منصور اندیشه اش را از اشعری تقلید ننموده،در مسایل فقهی حنفی بود،در حالی که اشعری شافعی از دنیا رفت،اما کتب وآثاری اعتقادیِ که در مکاتب دینی مذهب شافعی تا کنون تدریس می گردد،همان عقایدی است که پیروان ماتریدیه نوشته اند،(عقاید اهل سنت تالیف نجم الدین عمر ابوحفص متولد نسف فارس ومتوفی در سمرقند در سال537 هجری) و مذهب فقهی حنفی داشت، حتی گروهِ اخیرالظهور که گاهی نام سلفی اختیار می کنند و زمانی خودرااهل حدیث رقم می زنند،و قرار اطلاع، درین اواخر در سعودی نام اهل سنت و جماعت را خوش کرده اند،که احناف ایشان را پیروان محمد بن عبدالوهاب نجدی می شناسد،نیز اجباراً کتاب عقاید حنفی (عقاید طحاویه که نیز حنفی است) را استفاده می نمایند، مکتب ماتریدی واشعری با وجود وجوه مشترک،همزمانی ظهوروعلل ظهور،در مسایل جزئی با هم فرق هایی دارند،مثلاً:آیا بقاء همان وجود است در زمانها ی بعدی یا چیز دیگر ؟آیا وجود زاید بر ماهیت است یا عین ماهیت؟آیا عفو کافر جایزاست؟آیا عقلاً ایمان به خدا واجب است؟آیا ایمان واسلام یکی است؟حقیقت ایمان چیست؟آیا ایمان نقص پذیر و افزایش پذیر است؟آیا سعادت و شقاوت به هم تبدیل می شوند؟آیا حکمت در کار های خدا لزوماً باید وجود داشته باشد؟هم چنین در تفسیر صفات(قدرت، اراده و کلام)نیز این دو مکتب باهم تفاوتهایی دارند،بحث بر سر اختلافات کوچکی که میان این  دو مکتب عالی دینی وجود داشت خیلی دوستانه و نرم برگزار می شد،مثلاً در پاسخ این سوال که معنی قضا وقدر چیست؟پیروان ابو منصور ماتریدی(حنفیه) گفته اند قدرآنست که خدا در ازل حدود سود وزیان هر چیز و مرزهای زمانی و مکانی آنرا معین کرده است،و برای اثبات این گفته ی شان بدین آیه استدلال کرده اند(وخلق کل شیءٍ فقدره تقدیرا)یعنی همه چیز را آفرید وآنرا(در گذشته)اندازه گیری (زمانی،مکانی،کمی و کیفی)نموده بود،به عبارت دیگر هر چیزی را موافق حکم و حکمتی طراحی نموده،آنگاه آنرا خلق کرده است،حدیث شریف نیز چنین اندیشه یی را پشتیبانی می کند(کتب اللهُ مقادیرالخلایق قبل ان یَخلق السموات والارض)اشاعره نیز به حدیث صحیحی به ثبوت ادعای خود تکیه کرده اند،درباره ی زمان وظروف فرض شدن ایمان بر مردم ماتریدیه گفته اند،به فرض این که خداپیامبران رامبعوث نمی فرمود،مطابق این آیه ی شریفه(انذر قومک من قبل ان یا تیهم عذاب الیم..نوح 1 )که دلالت بر ایمان قبل از عذاب دارد ،ایمان به خدا قبل از بیم دهنده به حکم عقل و فراست واجب می گردد،اشاعره در ردآن به آیه ی زیر اتکاءکرده اند،(و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا... اسراء15 )(یعنی خدا تا پیامبری به قومی بر نگزیند،آنها را عذاب نخواهد داد)ماتریدیه در پاسخ آن گفته اند، آن عذابی که بعد از بعثت انبیا باید تحقق یابد، عذاب مستاصل نمودن وریشه کن کردن کافران است که هرگز خدا قبل از بعثت پیامبری قومی را به جرم کفر پیشه گی ریشه کن نکرده است، هم چنین درمورد ایمان نظریات اشاعره وماتریدیه از هم جداست،به نظر ماتریدیه حقیقت ایمان عبارت ترکیبی ازتصدیق واقراراست،یعنی اقرار شطر ایمان است نه شرط آن،واشاعره گفته اند که تلفظ به شهادتین ازکسانی که قادر برتلفظ باشد شرط ایمان است، اما شطر ورکن نیست،واز ماهیت ایمان که( تصدیق) است خارج است،ایننوع اختلافات دوستانه در دو طرف در مسابل گوناگون زیاد است ،که هر دو طرف  تحلیل متفاوت لفظی از آیات و حدیث دارند ،که به معنای عدم اختلاف آشتی ناشدنی است،پس از ارتحال این دینداران با جلال ومتفکر، دانشمندان زیادی در دنیای اسلام ظهور کردند که راه وروش آنان را تعقیب و تقویت نمودند،اما تا جایی  که به بنده آشکاراست،تا قرن دهم اسلامی هیچ کسی چیز جدیدی در عقاید نیاورد،پس از ظهور جناب حضرت امام ربانی که آخرین مجتهد علم کلام به شمار میرود،عقاید اهلسنت تغیرمثبت پذیرفت،وقسمتی عقایداسطوره شکل، جنبه ی ریالستیک به خودگرفت ازنظرعقاید اشعری اطفال کفار که در حال طفولیت می میرند،مستحق عذاب نبوده بلکه در جمع اسلام حشر می شوند،اینها به حدیثی اتکاء می نمایند که حضرت ابوهریره نقل کرده(مامن مولودٍ الایولد علی الفطره فابواه یهودانه اوینصرانه او مجسانه) اماقطب عالم، اساس گذار تصوف علمی و شرعی (امام ربانی)شرط دخول در رحمت ابدی یعنی جنت رامربوط به داشتن ایمان می داند،از نظر ایشان ایمان از دوطریق حاصل می گردد (الف)اصالت و(ب)تبعیت، اطفال کفر از هر دو نظر نمی توانند حامل ایمان باشند،ازدیدگاه عقایدامام اشعری شاهق جبل که عابد صنم است چون به دین اسلام دعوت نشده، مخلد در دوزخ نبوده در اعراف قرار خواهندگرفت ویا در بهشت خواهند رفت،شیخ اکبردرحل این مساله گفته که در آخرت پیغمبری از بهر این این گروه مبعوث خواهد شد،و به اندازه قبول وانکار ایشان، ان دعوت را، حکم به دوزخ و بهشت  خواهندنمود،امام سالکان مجددالف ثانی(ر ض)نخست به اتکاه به این آیه ی شریفه(انهُ من یشرک بالله فقد حرم الله علیه الجنة و ماواۀ النارُ... سورة مائده)عابد صنم را مشرک دانسته،و دخول در بهشت را بروی حرام می داند،اعراف یا محلی میان دوزخ وجنت را که مکانی باشد دایمی،رد می نمایداز نظر شریف ایشان اصحاب اعراف پس از چندی ترتیبات به جنت می روند، از جانب دیگر از دیدگاه آن حضرت دعوت دین پیامبر آخرالزمان در سراسر کره ی زمین رسیده(بنای این نظر  به کشف استوار است)،اگر در عصر دهم اسلامی بنابردلایلی از جمله در نطفه بودن وسایل اطلاعات گروهی این دیدگاه مقبولیتی نمیتوانست  کسب کند در حال حاضر بی تردیدمی توان گفت که  مسلمین یگانه خلق آگاه ازدین نیستند بلکه انکشاف وسایل اطلاعات جمعی همه چیز را جهانی ساخته،شاید به مشکل یافت کسی راکه کم وبیش درمورد اسلام نشنیده باشد،بی ادعااسلام دینی است که  زبانزدعام وخاصِ نفوس تمام قاره های جهان میباشد هرجاه نام اسلام رسیده(گرچه وارونه ی آنراهم شنیده باشند) ،در واقع نوعی دعوت شده به حساب می آیند،امام متقیان برخلاف نظر جناب شیخ اکبر، بعثت پیامبر را در آخرت جایز نمی شمارد ،آخرت را، دار جزاء می داند،نه ،دار تکلیف، تا پیامبری مبعوث گردد،جناب حضرت امام ربانی  اطفال کافر را،که درمراحل کودکی می میرند، نه اهل نار می داند نه اهل بهشت، بلکه بعد از بعث واحیای اخروی ازایشان بازپرس صورت گرفته،به اندازه ی گناه معاتب و معذب خواهند شد،و استیفای حقوق می گردند، پس ازآن مانند حیوانات غیر مکلف معدوم مطلق ولاشی خواهند شد(مکتوبات امام ربانی(رح) ج1مکتوب 259 دارالمعرفت ) اسطوره ی دیگری که درطول سالها،تمام سکنه ی، پهنه ی فراخ جهان اسلام رابه پذیرفتن خودمجبورساخته، حیات دانستن حضرت خضر(ع) است،جناب حضرت  امام ربانی (رض) حضرت خضر(ع) را،راحل دانسته او راخارج ازعالم جسمانی می داند،ازدیدگاه ایشان حضرت خضر(ع)درعالم ارواح بسر می برد،اماخداوندمتعال به روح ایشان قدرت کامله یی، عطافرموده که قادراست  بصورت اجسام متمثل گردد، وهر آنچه ازجسم صدورمی یابداز،روح این پیغمبر نیز سرمیزند،(مکتوبات امام ج اول دارالمعرفت مکتوب282، بنیاداین دیدگاه کشف ایشان است) این جستارهاپاسخی است به پرسش دوستان شریف ومؤمن مادردانشگاه باعظمت جلال آباد،امیدواریم درروزگاران آتی نیزبه نشرات  مجله ی شمس توجه فرمایند،وهمچنین قابل یادآوریست که سلسله ی نشرعقایدبه زبان پارسی دری ادامه خواهدیافت.